فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اصیل و خونخوار

قسمت: 28

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر ۲۸

بلند غریدم و این ‌بار با خشونت، چنان گازی زدم که کاملاً پوست دستم کنده شد و خون ازش بیرون زد.

سریع ماتیک رو زیر دستم گرفتم و قطرات خون داخلش ریخت. به آیوان نگاه کردم که با نیشخند کنار لبش بهم زل زده بود.

- با اینکه تازه‌کاری، ولی خوب بود.

زیر لب غریدم:

- خونخوار!

و می‌دونستم که اون کاملاً هم شنیده؛ ولی اصلاً نشون نداد.

به زخمم نگاه کردم که دیدم داره ترمیم می‌شه و در حال محو شدنه. متحیر نگاه کردم که آیوان ماتیکِ پر از خون رو از دستم گرفت و همون‌طور که سمت میز توالت می‌رفت گفت:

- آخر شب وسایلت داخل اتاقه. ماشینت هم می‌فرستم تا پیدا کنن.

و بعد در ماتیک رو برداشت و روش زد و سمت در رفت.

سریع گفتم:

- وایستا!

ایستاد و از سرشونه‌ش نگاهم کرد و من گفتم:

- ببین، می‌دونم که باید برای هر خواسته بهت باج بدم؛ اما...

آب‌ دهنم رو قورت دادم و بعد مستقیم تو چشم‌های بنفش‌رنگش زل زدم و گفتم:

- می‌شه که... برای اولین‌بار تو پونصد سال زندگیت در حق یه ‌نفر یه لطف کنی؟ یه لطف و دوستم فاطمه رو برام پیدا کنی و اجازه بدی ببینمش؟ خواهش می‌کنم!

تمام مدت که حرف می‌زدم نگاهش به من بود. وقتی حرف‌هام تموم شد، نگاهش به پایین دوخته شد و چیزی نگفت؛ اما بعد باقی مسیرش رو سمت در طی کرد و در حین باز کردنش، گفت:

- این اولین و آخرین لطفم بهت بود.

و بعد بیرون رفت و‌ در رو بست.

***

- کجایی؟ کوشی پس؟ آهان یافتمت.

سریع موبایلم رو که نیم‌ ساعت بود دنبالش می‌گشتم، از چمدون بیرون کشیدم و با نیش باز و کلی ذوق، دکمه‌ش رو زدم تا روشن بشه؛ ولی نشد. وای نه! شارژ خالی کرده بود.

عصبی غریدم و موبایل رو روی چمدون انداختم و کلافه همون‌جا روی زمین نشستم.

خیلی اعتماد به این نداشتم که آیوان سر حرفش بایسته و واقعاً ماشینم رو پیدا کنه و وسایلم رو از داخلش برام بیاره. حتی سوئیچ ماشینم هم الان کنارمه.

و اما فاطمه، یه ‌ساعت پیش دیدمش. چقدر گریه و ابراز دلتنگی کردم؛ اما اون بزمجه فقط یه‌ بار بـ*ـغلم کرد و بعدش فقط لبخند ژوکوند تحویلم داد.

خون‌آشام خونخوار شده بود؛ دقیقاً طبق حرف جنی. می‌گفت اون اول خونِ یکی از خونخوارها رو تأمین می‌کرده و بهش خون می‌داده؛ تا اینکه وقتی خون‌آشامه می‌فهمه دیگه خیلی خون براش باقی نمونده، اون رو هم خون‌آشام خونخوار می‌کنه.

به اون هم یه اتاق توی همین طبقه دادن؛ هرچند که می‌گفت این اتاقش نسبت به اتاق قبلی‌ای که داخل این قصر داشته، براش کمی کوچیک‌تره. من هم فقط کپ کردم و با خودم گفتم «چقدر تحویلش می‌گرفتن و من در حال مرده و زنده شدن بودم!»

...
برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب اصیل و خونخوار را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی