فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اصیل و خونخوار

قسمت: 27

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر ۲۷

پشت‌ سرش راه افتادم و گفتم:

- نمی‌ذاری برگردم پیش دوستام؟

و باز هم بی‌جواب موندم. در اتاق رو باز کرد و کنار رفت تا داخل بشم. داخل رفتم و خواستم در رو ببندم؛ اما اون هم داخل اومد و بعد در رو بست.

- نمی‌ذاری برم؟ خیله‌ خب. فقط وسایلم چی؟ من اینجا هیچی ندارم.

یهو با چیزی که توی ذهنم اومد، شوک‌زده گفتم:

- وای... وای ماشینم! ماشینم هم نمی‌دونم کجاست.

محکم به سرم کوبیدم.

- وای خدا، ماشینم!

با این‌همه وراجی کردنم، اون همچنان ساکت بود و بدون کوچیک‌ترین توجهی به من و حرف‌هام، سمت پنجره‌ی بزرگ اتاق رفت.

دنبالش رفتم و گفتم:

- چرا جوابم رو نمی‌دی؟ با تو هستما.

پنجره رو باز کرد که همون موقع اون کلاغه داخل اتاق شد. آیوان دسته‌ی صندوقچه رو به منقار کلاغ نزدیک کرد و کلاغ هم اون رو گرفت و بعد بال زد و رفت.

متعجب به این صحنه نگاه کردم. چطور اون کلاغ کوچولو این صندوقچه رو حمل کرد و برد؟

با دهن باز به آیوان نگاه کردم که برگشت و بالاخره نگاهم کرد.

- صندوق رو کجا برد؟

- یه‌ جای امن.

این رو گفت و نزدیکم اومد.

- حرفام رو شنیدی؟

رفت و پشت ‌سرم ایستاد و همون‌طور که انگشتش رو روی رگ گردنم می‌کشید گفت:

- کاش کر می‌شدم و انقدر وراجیات رو گوش نمی‌کردم.

بی‌شعوری نثارش کردم و بعد گفتم:

- من وسایلم رو می‌خوام.

این ‌بار زبون سردش رو روی گردنم حس کردم و مورمورم شد.

- اینجا کسی خواسته‌ای نداره؛ خصوصاً از من.

همچنان زبونش رو رو...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب اصیل و خونخوار را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی