اصیل و خونخوار
قسمت: 25
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
اصیل و خونخوار
چپتر ۲۵
گذر از اون عضلات، موهای کوتاه و سیاهرنگی به همراه ابروهای کلفت همرنگ موهاش داشت و تهریشهای سیاهرنگش، لبهای درشتش رو که به کبودی میزد، در بر گرفته بودن و پوستش اونقدر رنگپریده و سفید بود که انگار یه باکس پنکک به خودش مالیده و اما چیزی که بیشتر از هرکدوم اینها جلبتوجه میکرد، چشمهای بنفشرنگ روشنش بود.
آخه بنفش؟ تا حالا هیچکس رو ندیده بودم که چشمهای بنفش داشته باشه و اون بنفشِ روشنِ نگاهش، توی صورت جذاب و خشنش، واقعاً مجذوبکننده بود.
وقتی حرف از آیوان وسط میاومد، تصور ذهنی من یه مرد پیر و کچل و زشت بود؛ اما حالا کلاً تصورات مزخرفم، به گند کشیده شد.
من در حال آنالیز کردنش بودم که یهو سمتم حرکت کرد. چشمهام دست از بررسی کردنش برداشتن و مبهوت بهش زل زدم که روبهروم کنار تخت ایستاد و با چشمهای بنفشرنگش بهم خیره شد و با صدای کلفت و خشنش گفت:
- حرفی نداری بزنی یا اینکه از ترس زبونت بند اومده؟
اخمهام توی هم رفتن و علیرغم اینکه ذهنم داشت اخطار میداد نباید با هیولای بزرگ و ترسناک روبهروم لج کنم، از روی تخت بلند شدم. دقیقاً روبهروش ایستادم؛ ولی از شانس لجنی من، قدم تا زیر چونهش بود و اقتدارم رو یهکم پایین میآورد؛ اما کم نیاوردم. با پررویی توی نگاهِ بنفشش زل زدم و گفتم:
- چرا باید ازت بترسم؟
یکی از ابروهاش رو بالا انداخت و گفت:
کتابهای تصادفی