فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اصیل و خونخوار

قسمت: 18

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر ۱۸

روی تخت نشستم و گیج و مبهوت، به روبه‌روم زل زدم. خواب؛ اونا یه خواب بودن؛ ولی به‌طرز عجیبی، واقعی.

به پنجره نگاه کردم و فهمیدم که روز شده. همون لحظه کسی در زد و من همون‌طور که پتوم رو کنار می‌زدم، جواب دادم:

- بفرمایین.

در باز و جنی با لبخند قشنگ و مهربونش، در درگاه در نمایان شد. گفت:

- صبح قشنگت به‌خیر افسانه! خوب خوابیدی عروسکم؟

بهش لبخند زدم و گفتم:

- صبح به‌خیر! آره عالی بود. راحت خوابیدم. تو چی؟

داخل اتاق شد و گفت:

- سؤال عجیبی پرسیدی. تمام ما دیشب فوق‌العاده خوابیدیم.

بعد بهم نگاه کرد و ادامه داد:

- چون تو برگشتی پیشمون.

بهش لبخند زدم که سمتم اومد و دستم رو گرفت و کشید. گفت:

- بهتره بلند شی، صبحانه بخوری و بعد بری پیش کامرون تا بهت درس بده.

سؤالی نگاهش کردم و پرسیدم:

- درس؟!

- باید درمورد خون‌آشاما اطلاعات داشته باشی‌ها عروسک!

ابرو بالا انداختم و زمزمه کردم:

- آها.

جنی دوباره دستم رو کشید.

- خب بلند شو.

از روی تـخت پایین اومدم و گفتم:

- خیله ‌خب، اومدم.

جنی به کمد اشاره کرد و گفت:

- لباسات.

سمت کمد حرکت کردم. بازش کردم و به داخلش خیره شدم.

- من فکر می‌کردم اینجا باید شبیه درباریان ملکه‌ویکتوریا لباس بپوشم.

جنی...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب اصیل و خونخوار را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی