اصیل و خونخوار
قسمت: 17
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
گیج نگاهش کردم که توضیح داد:
- ببین، الان دقیقتر میگم. آریانا یه زن خیلی خیلی عوضیه و انگاری قصد داره تا ابد سلطنتش باقی بمونه. میخواد برای همیشه خودش حاکم خونخوارا باشه و ازاونجاییکه آیوان، پسرش جانشین اون میشه، بالاخره زمانی میرسه که تاجوتـ*ـخت و سلطنتی خونخوارا به آیوان برسه و آریانا این رو نمیخواد؛ چون میخواد خودش برای همیشه حکمفرما باشه و وقتی آیوان به سنی میرسه که دیگه باید بشینه رو تـخت سلطنت، اون موقع هست که آریانا اون رو برای سه قرن میخوابونه تو یه تابوت.
متعجب گفتم:
- چطوری؟ مگه نگفتی جاودانهست و شکستناپذیر؟
- درسته. هیچچیز اون رو نمیکشه؛ اما بالاخره یه نقاطضعفی داره دیگه و نقطهضعفای آیوان هم فقط و فقط نقره، بهخاطر رگ گرگیش هست و نور خورشید بهخاطر خونآشام بودنش و آتیش بهخاطر جادوگر بودنش. اینا نمیکشنش؛ فقط ضعیفش میکنن و آریانا هم از طریق نقره آیوان رو زخمی کرد و برای سه قرن گذاشتش داخل یه تابوت.
- کسی میدونه کجاست؟
- آریانا تابوت رو مخفی کرده. کسی نمیدونه.
- تا حالا نشده کسی تلاش کنه که اون رو پیدا کنه و نجاتش بده؟
جنی سر تکون داد و گفت:
- نه. خب تصور کن، خطرناکترین موجود دنیا که میتونه برای منافع همه دردسر باشه، حالا گورش رو گم کرده و قرنهاست که یه جا آروم خوابیده. دیگه کی میخواد اون برگرده؟
آروم پرسیدم:
- اگه اون برگرده و بفهمه که من اینجام...
ادامهی حرفم رو اون زد:
- اونوقت مرگت حتمیه. آریانا الان قصدش کشتن توئه؛ چون یه دورگهی انسان و خونآشام هستی و این موضوع برای اونا شومه؛ بهخاطر همین آریانا قصد نابودی تو رو داره؛ اما اگه آیوان برگرده، انقدر توی گوش آریانا میخونه که آریانا حتی ممکنه همین الان حمله کنه.
آب دهنم رو وحشتزده قورت دادم که جنی لبخند زد. دستم رو گرفت و گفت:
- اما نیازی به ترسیدن نیست افسانه؛ چون ما ازت محافظت میکنیم و ازطرفی، اون الان اینجا نیست.
ناراحت گفتم:
- اما فاطمه چی؟ دوستم؛ اون پیش اوناست؟
جنی گفت:
- فاطمه مطمئناً الان در قلعهی سیاهه.
متعجب پرسیدم:
- قلعهی سیاه؟
- قلعهی سیاه؛ سرزمین خونخوارا؛ اما تو جات در سرزمین اصیلا، پیش ما، امنه. اگه از قصر سفید بیرون نری در...
کتابهای تصادفی


