فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اصیل و خونخوار

قسمت: 16

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

کامرون گفت:

- هردو خون‌آشام خونخوار بودن. قصد داشتن همون‌جا بکشنت و فاطمه رو برای خونخوارهای مذکر ببرن؛ چون عشق خون دخترا رو دارن. دوستت رو متأسفانه بردن؛ اما دقیقاً زمانی که زدن بیهوشت کردن و خواستن ببرنت، من سر رسیدم و نجاتت دادم.

وحشت‌زده گفتم:

- یعنی... یعنی فاطمه الان دست اون وحشیاست؟

جنی ناراحت گفت:

- و مطمئن باش دیگه انسان هم نیست.

از جام پریدم و گفتم:

- چطوری می‌شه برش‌گردوند؟

کامرون گفت:

- برش گردونی؟ واقعاً؟ دختر، اولاً اگه پات رو بذاری داخل قلمرو خونخوارا، درجا مردی. دوماً، اون الان دیگه یه خون‌آشام خونخوار محسوب می‌شه؛ پس باید بی‌خیالش بشی؛ چون خطرناکه.

اخم کردم و گفتم:

- اما من نمی‌تونم بی‌خیال دوستم بشم. اون مادر داره. من...

ایزابلا از جاش بلند شد و بلند گفت:

- افسانه!

دهنم رو بستم و آروم سمتش برگشتم. سرم رو پایین انداختم و زمزمه کردم:

- بله؟

ایزابلا خطاب به جنی گفت:

- جنی، افسانه رو برگردون به اتاقش تا استراحت کنه. سختی‌هایی که کشیده و حقایقی که فهمیده، روش فشار آوردن.

سرم رو سریع بلند کردم و گفتم:

- ولی من...

- همین الان ببرش، جنی.

جنی اطاعت کرد و سمتم اومد. بازوم رو گرفت و من رو سمت در کشوند و گفت:

- بیا دختر.

عصبی اخمی کردم. بازوهام رو بـ*ـغل کردم و همراه جنی به اتاقم برگشتم؛ اما تونستم لحظه‌ی خروجم از سالن، از پشت شیشه اون کلاغ رو ببینم.

***

جنی پتو رو روم انداخت و لبخند زد.

- سعی کن بخوابی.

و خواست بره که دستش رو گرفتم و صداش زدم:

- جنی؟

با لبخند سمتم برگشت و جواب داد:

- بله افسانه؟

با کمی تعلل پرسیدم:...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب اصیل و خونخوار را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی