فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اصیل و خونخوار

قسمت: 15

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر ۱۵

متعجب نگاهش کردم که گفت:

- خب دختر خوب، تو هیچ می‌دونستی مادرت قبل از اینکه با پدرت ازدواج کنه، پیش ما زندگی می‌کرد؟

با چشم‌های گرد نگاهش کردم و متعجب پرسیدم:

- چرا مادرم باید پیش خون‌آشامای اصیل زندگی کنه؟

کامرون گفت:

- چون مادرت یه خون‌آشام اصیل بوده.

چنان سمتش برگشتم که صدای ترق‌تروق گردنم به گوشم رسید. ایزابلا گفت:

- چشمات رو اون‌طوری نکن افسانه. این یه حقیقته. مادرت یه خون‌آشام اصیل بود.

سریع سمتش برگشتم و تندتند گفتم:

- اما این بی‌معنیه. مادر من یه انسان بود. اون... اون...

ایزابلا گفت:

- اون چی افسانه؟ هان؟ تو از مادرت چقدر خاطره داری؟ اون‌قدری هستن که ممکن باشه تو درمورد رازهاش بدونی؟

آب دهنم رو قورت دادم و گفتم:

- پدرم هم می‌دونست؟

جنی گفت:

- نه، آرزو به بابات چیزی نگفت.

بازوهام رو بغل کردم. به سرامیک‌های سفید زل زدم و‌ آروم پرسیدم:

- من چی؟ من هم یه خون...

ایزابلا سریع گفت:

- نه اون‌طور که فکر کنی.

متعجب نگاهش کردم و پرسیدم:

- یعنی چی؟

ایزابلا دست‌به‌سینه شد و گفت:

- تو یه دورگه‌ای. پدرت انسان بود و مادرت خون‌آشام اصیل؛ پس تو دورگه‌ای. رگه‌ای از انسان و رگه‌ای از خون‌آشام اصیل.

سرم رو تکون دادم و پرسیدم:

- چطور... چطور مامانم با یه انسان ازدواج کرد؟

کامرون گفت:

- قضیه‌ش مفصله.

جنی گفت:

- اما اون باید بدونه، کام.

چشم از اون دوتا گرفتم و منتظر به ایزابلا نگاه کردم. نفس عمیقی کشید و گفت:

- ما سالیانِ سال بود که در این روستا زندگی می‌کردیم. همه‌چی عالی بود و انسانا هم متوجه‌ِ ما نبودن؛ تا اینکه ‌خون‌آشامای خونخوار هم پا به ا...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب اصیل و خونخوار را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی