فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اصیل و خونخوار

قسمت: 14

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر ۱۴

مجبور بودم از بین صندلی‌های اون آدم‌ها بگذرم و اون‌ها هم همچنان بهم زل زده بودن.

چشمم به دیوارهایی که همه ردیف‌ردیف پنجره داشتن، افتاد و تونستم همون کلاغ رو، پشت یکی از پنجره‌ها ببینم.

سریع نگاهم رو ازش گرفتم و روبه‌روی ملکه‌ایزابلا ایستادم. اون با دقت نگاهم کرد و گفت:

- عوض شدی. کاملاً تغییر کردی.

نگاهش کردم و آروم پرسیدم:

- شما من رو می‌شناسین؟

لبخندی گرم زد که صورتش جذاب‌تر شد و گفت:

- البته که می‌شناسمت افسانه!

- مادرم رو چی؟

- اوه، آرزو. اون زن خوبی بود. عالی بود.

گیج پرسیدم:

- چرا جواب سؤال‌هام رو نمی‌دین؟ هیچ‌کدومتون جواب نمی‌دین که چرا من اینجام. دوستم کجاست؟ اون روستای پر از خون‌آشام چی شد؟ یا... یا اصلاً اون اتفاقات عجیب...

وسط صحبتم گفت:

- باشه باشه. می‌دونم ذهنت پر از سؤاله؛ اما قول می‌دم همه‌ش رو جواب بدم.

- کِی؟

- همین حالا.

و از جاش بلند شد و به افراد داخل سالن اشاره کرد بیرون برن. یکی‌یکی بعد از تعظیم کردن به ملکه‌ایزابلا، از در سالن خارج شدن.

اگه خون‌آشام‌ها واقعی نبودن، مطمئن می‌شدم که تک‌تک این چیزهایی که الان دارم می‌بینم، یه خواب و رویاست.

اما چون خون‌آشام‌ها واقعی هستن و من نشانه‌های وجودشون رو هم دیدم، تو دفتر خاطرات مامانم هم خوندم، پس چرا تمام این چیزهایی رو که دارم می‌بینم، باور نکنم؟

همه به‌جز کامرون و جنی، بیرون رفتن. ملکه‌ایزابلا روی صندلیش نشست و به من هم اشاره...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب اصیل و خونخوار را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی