فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اصیل و خونخوار

قسمت: 4

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فاطمه نگاهم کرد و گفت:

- خسته‌ای؟

یه ‌لحظه به مُخش شک کردم. من از ظهره که دارم یه‌بند رانندگی می‌کنم، دست‌هام داره خرد می‌شه، کمرم درد گرفته، کل بدنم خشک شده، از صدای ضبط سردرد گرفتم؛ بعد این تازه الان یادش اومده این سؤال رو ازم بپرسه؟

کلافه سرم رو به شیشه چسبوندم و همون‌طور فرمون رو هدایت کردم. گفتم:

- سؤالت بی‌ارزشه. تا یه‌ ربع دیگه رسیدیم.

ابروهاش بالا پرید.

- جدی؟!

فقط سر تکون دادم.

جدی‌جدی داشتم بیهوش می‌شدم. این هم که اصلاً هیچ تعارفی نمی‌کنه که آره بذار من برونم.

دستی به صورتم کشیدم و سعی کردم چشم‌هام رو باز نگه‌ دارم؛ حداقل تا یه‌ ربع دیگه. بعدش به خونه‌ی قدیمی خاله‌ی مرحوم مامانم میرم و راحت می‌خوابم.

یه‌کم شیشه رو پایین دادم تا هوای خنک باعث بشه کمی سرحال بشم. یهو سرمایی داخل ماشین پیچید. من لرزی کردم و فاطمه بازوهاش رو مالید.

- وویی! مگه این روستای آباواَجدادی‌تون ناحیه‌ی سردسیری هستش؟!

شیشه رو بالا دادم و گفتم:

- نمی‌دونم.

از دور می‌تونستم یه چیزهایی رو ببینم. چندین خونه‌ی کوچیک که شرط می‌بندم کاهگلی بودن.

ماشین از کنار یه نرده‌ی بزرگ که کناری افتاده بود، گذشت. فکر کنم یه زمانی دروازه بوده! ماشین از فضایی گذشت و بعد ما داخل روستا شدیم.

روستایی که شک کردم روستاست یا شهر ارواح.

فاطمه همون‌طور که با چشم‌های گرد به اطراف نگاه می‌کرد، متعجب زمزمه کرد:

- خدایا... اینجا دیگه کجاست؟

خودِ من هم با چشم‌های درشت به دوروبر نگاه می‌کردم و مبهوت بودم؛ چطور جواب این رو می‌دادم؟

شیشه‌ی ماشین رو پايين دادم و همون‌طور که سرعت ماشین رو کمتر می‌کردم، به اون روستای غرق در شب و تاریک نگاه کردم. روستایی که انگار از جامعه دور مونده بود!

سرم رو برگردوندم و خونه‌هایی رو دیدم که همه کاهگلی بودن و خشتی. مطمئناً برای ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب اصیل و خونخوار را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی