مصداق
قسمت: 17
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
مصداق، چپتر ۱۷
ذاتا خیلی دوست داشتم بیشتر از این در افکارم غرق بشوم اما، از عدهی کثیری که آمده بودند، بخشی رفته بودند و حدس میزنم افراد باقی مانده گوسفندان قربانیاند.
کوله پشتی را بر میدارم و روی دوشم میگذارم. گفته بودم این کوله چقدر سنگین است؟!
پیش جمعیت میروم. بینظماند. مسئول هنوز نیامده است. شانهها افتاده است و عدهایی حتی گریه میکنند. بیچارهها. یادی کنیم از شاعری که میگفت:
در فداکاری مردانتان ای رهبران عشق
چشم ایام به حسرت نگران است هنوز
کربلای تو پیام آور خون است
خون جوشان تو چون سیل است هنوز
خیلی ربط به اینجا نداشت اما من در این گریهها و آههای حسرت آمیز این سرود یادم میآمد.
صدای آشنایی که از مرد میانسال، که تازه به ما نزدیک شده بود، میآید، من را مطمئن میکند که همانی بود که مارا گوساله خطاب کرده بود.
مرد میانسال، مسئول ما، چند باری دست میزند و بعد با تحقیر میگوید:
«بسه دیگه. هنوز نمردین که دارین زار میزنین. به صف شید.»
عاشق شدم. عاشق کلمهی هنوز، در آن جمله بندیاش شده بودم.
منتظر میمانم که همه به خود حالتی بگیرند و بعد...
کتابهای تصادفی

