مصداق
قسمت: 18
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
اوایل خیلی از اینکه بالای کوه بروم بدم نمی آمد. منظره ی قله زیبا بود و کوه، اگر سنگه ی و پر از چاله و چوله نمی بود، فقط کمی از تپه ی خانه ی ما بزرگتر میبود. اما هر بار که ان وزن را روی شانه هایم میگذاشتم و از آن چاله چوله در حالی که تمام فکر و ذهنم درگیر نریختن آب بود میگذشتم، در آن آفتاب، من را به قسم خوردن می انداخت.
دست هایم و شانه ام این چند روز به این خاطر درد میکردند. بدتر از همه این بود که فقط من این دردسر ها را میکشیدم و نارین تنها از بودن آب در اتاق لذت میبرد. چند باری این نارضایتی ام را آشکار کرده بودم اما مثل این بود که آب در هاون میکوبیدم، فایده ای نداشت. حتی یکبار آب را فقط برای خودم آوردم و گفتم هر کس آب خودش را برای خودش بیاورد. او هم در عوض سطل آب را رویم خالی کرد. بله سطل آب را روی من خالی کرد.
باید انتقام میگرفتم. تقاص خون را میبایست با خون پس داد.
...
کتابهای تصادفی


