فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

مصداق

قسمت: 16

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

مصداق، چپتر ۱۶

هوفی می‌کشم و لنگان لنگان وارد قرارگاه می‌شوم. پردیس شلوغ بود. در واقع جمعیتی که روبرویم بود، شلوغ‌ترین جمعیتی بود که تا به حال در این دنیا دیده بودم.

می‌روم به گوشه‌ایی، کوله را به دیوار تکیه می‌دهم و کنارش می‌نشینم. اگر شانس می‌آوردم زمان زیادی را صرف منتظر ماندن نمی‌کردم. اگر شانس می‌آوردم....

همینطوریش هم، هم کثیف بودم و هم گلی. نشستن روی این زمین در اینکه من می‌بایست حمام بروم تغییری ایجاد نمی‌کرد.

یحتمل ما اخرین گروهی بودیم که وارد قرارگاه شده بود، چراکه صدای فریاد مردی که روی سکو بود، همه را به صف کرد.

من هم می‌روم و پشت کسی و در یکی از صف‌ها می‌ایستم. دست‌هایم را پشست سر در هم گره کرده‌ام و سینه‌ام را جلو داده‌ام. منتظر حرف‌های مرد هستم.

«از جای جای کشور، مرد و زن جمع شدیم. متاسفانه، قرار نیست توی زمان کوتاه با هم بودنمان چیزهای زیادی یاد بگیریم. ابتدا، شمارش می‌شید تا غایبین مشخص بشند. سپس طبق وضعیت جبهه گروه بندی می‌شید. گروه‌ها مشخص شدند و حق اعتراضی وجود نداره. فهمیدید؟»

صدای کشیده‌ی "بله قربان" جمعیت، باعث فریادی از خشم مرد می‌شود که همه را به لرزه در می‌آورد:

«نون نخوردید، گوساله‌ها؟»

من ساکت می‌مانم، اما در این بین کسانی هستند که در تله‌ی مرد می‌افتند و دوباره می‌گویند بله قربان.

از آنجایی که صدایی ا...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب مصداق را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی