فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

مصداق

قسمت: 10

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
چپتر ۱۰ شوکه و عصبانی به سمت تانس بر میگردم که در را اینچنین باز کرده. دستم را بیشتر سمت دیوار میبرم و زمانی که جعبه را میگیرم، از آن وضعیت بغرنج پایین میایم. چشم هایم را در حدقه میچرخانم و به تانسی که همچنان غضبناک نگاهم میکند میگویم: محض رضای خدا، چت شده؟ طبق عادت اش در زمان عصبانیت، نفس نفس میزند و میگوید: منم میخوام بیام. بدون توجه به او، کلیدی که در تنها کتاب خانه پنهانش کرده بودم را در می آورم. _کجا میخوای بیای؟! کنار من می آید و دامنم را میکشد تا تمام توجه ام را جلب کند: مامان داره گریه میکنه و میگه تو هم میخوای بری. اگر بری، داداش اتا هم نیست. هیچ کس نیست با من بازی کنه. منم میخوام باهات بیام. _چه بد. قرار نیست تو رو با خودم ببرم. جعبه را که روی میز گذاشته بودم، برمیدارم و با کلید قفلش را باز میکنم. این بار صدایش را بالا میبرد و داد میزند: منم میخوام بیا-- این همه سکه رو از کجا آوردی؟ منظور از این همه سکه، سکه های درون جعبه بود که زمان زیادی درحال جمع کردنشان بودم. دو تا از دسته ی سکه های نقره ایی که با نخ بهم...
برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب مصداق را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی