پیش مرگ
قسمت: 2
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
آقای پارکر پشت صندلی میز کارش از این ور به آن ور اتاق رژه می رفت، باید هر چه سریع تر برای این وضعیت فکری برمی داشت. بزرگان خانواده هر روز فشار بیشتری به او وارد می کردند و او را به انجام پیمان به هر قیمتی وا می داشتند.
نمونه های مختلفی در این چند روز به سمت میدان موسس برده شدند اما هیچکدام از این نمونه ها مناسب نبودند. جورج در این هنگام کامی از پیپ محبوبش کشید و ژست فکر کردن به خود گرفت. این چند وقت به برنامه ای فکر کرده بود اما می خواست در زمان مناسب بهترین بهره را از پیشنهادش ببرد.
نگاهی به آقای پارکر وحشت زده انداخت، خرس گنده انگشتش را می جوید و به نظر دیگر راهی برای پیش بردن برنامه هایش نداشت.
دست هایش را به هم مالید و با عجله کنار آقای پاکر ظاهر شد، سپس دستی به شانه اش کشید و با چاپلوسی گفت: «رئیس به لطف صدای قدم های مستحکمتون یه ایده خوب به ذهن این بنده چاکر رسید، اجازه می دین خدمتتون عرض کنمش؟»
پارکر ایستاد و انگشتش را با کتش مالید، لبخند بزرگی زد و گفت: «هی جورج اگه فکر درست درمونی داشته باشی یه قرص زندگی جایزته!»
جورج با خجالت سرش را خاراند و جواب داد: «قربان من قبلا دو قرص زندگی خوردم، دیگه تأثیر اولیش رو برام نمی ذاره می دونین که!»
«خیلی خوب حریص بدبخت، رستوران نوما از این به بعد مال توعه می تونی سندش رو از ویلیام بگیری!»
جورج ناشیانه خندید و گفت: «رئیس خیلی ممنون، شما زیادی به این چاکر لطف دارین!»
پارکر حوصله گوش دادن به چاپلوسی جورج را نداشت، بیشتر برای پیدا کردن پیش مرگ کنجکاو بود. با این که یک رستوران از اموال شخصی اش از دست می داد اما با انجام پیمان می توانست چندین برابر بیشتر درآمد داشته باشد. اخمی کرد و با قیافه ای جدی گفت:
«زبون نریز نمکدون بگو حرف حسابت چیه؟»
«قربان خوب روش فکر کنین، در واقع بهترین گزینه می تونه پسر برادرتون هرمان باشه.»
هر چقدر هم به آقای پارکر سود می رساند باز هم روی خانواده اش تعصب زیادی داشت، دستش را به قصد سیلی بالا برد اما به سختی خودش را کنترل کرد و با صدایی گرفته گفت: «بار آخرت باشه کارتر! دفعه ی بعد به این راحتی ازت نمی گذرم!»
بعد از آن به سرعت از اتاق خارج شد، ولی جورج نه تنها ناراحت به نظر نمی رسید بلکه با پوزخند بزرگی روی صورتش در حالی که برای دستاوردش دست می زد از اتاق بیرون رفت.
این مورد در اختیارات آقای پارکر نمی گنجید و روز بعد در جلسه بزرگان قطعی شد.
در سالنی بزرگ تقریبا هفت هشت نفر کنار هم نشسته بودند، پارکر در حالی که با اکراه هرمان را به عنوان شخص متعهد قبول می کرد رو به...