تولد دوباره یک سوپراستار
قسمت: 25
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل25 – هونگیو
حسن استفاده از یک نوار سلف سرویس، آزادی بود. همین طور که محیط غذا خوردن آزاد بود.
قبل از نشستن، کیوکیان، بایلانگ را برای استقبال ازمردم برده بود. اما هنوز هم بعد از نشستن آنها، تعداد زیادی بودند که برای گپ زدن میآمدند. بنابراین بایلانگ فهمید چرا کیوکیان با اینکه شام خورده، وقتی به خانه میآید هنوز میخواست رشتههایی را که او پخته بود را بخورد.
بایلانگ قصد نداشت زیاد غذا بخورد. او تازه از خارج از کشور برگشته بود و اگر بیش از این غذا میخورد در دوربین گرد به نظر میرسید. بنابراین فقط مقداری سبزیجات و میوه گرفت و به فاصلهها اهمیتی نداد. با این حال اشتهای کیوکیان زیاد بود. او موفق شده بود فقط نیمی از بشقاب گوشتی را که آماده کرده بود بخورد و غذا دیگر سرد شده بود. بنابراین بایلانگ بلند شد و برای کیوکیان یک همبرگر خودساخته آماده کرد. او بین دو قطعه نان، مقداری سبزیجات، چند قطعه گوجه فرنگی و مقداری گوشت گاو قرار داد و همانند همبرگر پر کرد. وقتی دید کیوکیان بین سخنانش یک لحظه اضافی دارد، آن را به او داد.
به نظر میرسید کیوکیان از آن لذت میبرد، او میتوانست با 3 گاز یکی از آنها را بخورد و به نظر میرسید بیشتر میخواهد. رونگزیکی در گوشهای نشسته بود. موقعیت او توسط بایلانگ مسدود شده بود، بنابراین خیلی اذیت نشد. وقتی ابراز رضایت کیوکیان را دید چشمانش درخشید، بنابراین بایلانگ یکی هم برای او درست کرد. او طعم آن را بسیار پسندید.
بعد از خوردن و نوشیدن و سیر شدن، رونگزیکی با هدایت بزرگان خانواده خارج شد، معلوم نبود برای ملاقات با چه کسی رفته است. کیوکیان هم بایلانگ را یک دور دیگر در اتاق گرداند و بعد از آن دیگر تقریبا زمان رفتن بود.
پیشخدمت آمد تا شا+مپاین سرو کند و کیوکیان نگاهی به اطراف کرد و گفت: «یه نفر دیگه هست که باید باهاش صحبت کنم. بعد میتونم بریم.»
بایلانگ سری تکان داد و موافقت کرد. بعد از یک شب کامل احساس میکرد پشتش دردناک است.
کیوکیان به پهلو به او نگاه کرد و گفت: «خسته شدی؟»
بایلانگ به آرامی شانهاش را چرخاند: «کل شب رو باید این طور صاف بشینم. حتی موقع بازیگری هم نیاز ندارم این کار رو بکنم.»
«بهتره عادت کنی.» کیوکیان لبخندی زد و لیوانش را بلند کرد: «صادقانه بگم امشب خیلی زیبا به نظر میرسی.»
بایلانگ کت و دامنی را که لیفو مخصوص او درست کرده بود به تن داشت. شانهها و کمر آن کاملا محکم شده بود. وقتی با دامن مخروطی ست میشد، شکل بایلانگ را بسیار بلند و زیبا نشان میداد. بعلاوه نکاتی که لیفو به او در مورد وضعیت بدن گفته بود، واقعا باعث شده بود او تصویری کامل از یک زن جوان از یک خانواده اشرافی را داشته باشد.
بایلانگ لیوان آبمیوهاش را بلند کرد و آن را به گیلاس کیوکیان چسباند و گفت: «ممنونم. این لباس 100هزار یوآن خرج برداشته، اگه خوش تیپ نباشه، لیفو واقعا وحشت میکنه.»
کیوکیان نزدیک شد و دستی را که گیلاس به دست نداشت روی پشت کوچک بایلانگ گذاشت و آن را فشارداد و گفت: «صادقانه بگم، چیزی که میخوام انجام بدم، اینه که اون رو بلندش کنم.»
بایلانگ با خونسردی جواب داد: «اگه میتونی شیائوهای رو شکست بدی، انجام بده.»
کیوکیان هم میدانست. احساس پشیمانی کرد: «برای حل این سفتی ورزش باید بهتر باشه.»
هر وقت این 2 نفر دیر به خانه میرفتند کیوشیائوهای به شکل غیرعادی چسبنده میشد. قبلا چند بار بایلانگ او را برای خوابیدن همراهی کرده بود و بعد از آن کیوشیائوهای به عنوان یک سرویس به آن وابسته شده بود. از آنجا که شب دیر به خانه میرفتند بدون شک کیوشیائوهای به اتاق خواب اصلی میآمد تا با آنها بخوابد.
بایلانگ واقعا احساس کمر درد میکرد. «بیا بریم، آخرین نفر کیه؟»
کیوکیان لبخندی زد و به طرف دیگر اشاره کرد: «پرسروصداترین جا.»
این به معنای جایی بود که سوکوان و پیرمردی که روی صندلی چرخدار بود قرار داشتند.
*******
کیوکیان قبل از اینکه سلام کند، منتظر ماند تا وقتی که شلوغی اطراف هونگیو برای لحظهای ساکت شود: «خیلی وقت گذشته. هونگ پیر خوب به نظر میاد. این مایه آرامشه.»
بقیه کنار رفتند تا کیوکیان هونگیو را روی صندلی چرخدار، راحتتر ببیند.
این اولین باری بود که بایلانگ فرصت دیدار با این شخصیت افسانهای را که تا قبل از آن فقط در اخبار دربارهاش شنیده بود، پیدا کرده بود.
هونگیو که روی صندلی چرخدار نشسته بود، کمی بیش از 60 سال داشت. موهایش سفید-خاکستری و اندامش بسیار نحیف و لاغر بود. اگرچه کمی خسته به نظر میرسید اما چشمانش بسیار روشن بود.
همه میدانستند دلیل نشستن هونگیو روی ویلچر به دلیل تصادف رانندگی است که چند سال پیش رخ داده و گمان میرفت عمدی باشد. در این حادثه پاهای او به شدت آسیب دیده بودند. گرچه پیرتر از قبل بود، اما او شخصیتی کاملا مسحورکننده داشت.
در مورد هویت هونگیو، غیر از اینکه خانواده هونگ یک خانواده سیاسی مستقر در پایتخت بودند، چیزی که قابل توجهتر بود، دستاوردهای شخصی او بود.
شغل او را میشد به روشی پیچیده توصیف کرد اما در واقع بسیار ساده بود. اساسا کمک میکرد مردم با هم صحبت کنند تا به توافق برسند. با این وجود مواردی که او به مردم کمک میکرد تا در مورد آن توافق کنند، اختلاف بین جناحهای مختلف سیاسی بود.
این نوع واسطهگری بین احزاب و منافع مختلف قرار دارد و باعث میشود همه از کسی که چنین کاری میکند، همانند شببوی زرد بیزار شوند. با این حال خانواده هونگ در اصل قدرت زیادی در پایتخت داشت و هونگیو هم روشهای خاصی داشت که توانست چندین واسطهگری را به زیبایی انجام دهد. بنابراین پس از آن تعداد بیشتری از مردم، هونگیو را برای کمک در یافتن راهحلی برای مشکلات پیدا کردند و شبکههای او گستردهتر شده و او به سرعت به یک نیروی قدرتمند ...
کتابهای تصادفی
