فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

تولد دوباره یک سوپراستار

قسمت: 24

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل24 گیلاس سیاه

به نظر می­رسید کیوکیان که کنار بای‌لانگ ایستاده متوجه جهت نگاه او شد.

کیوکیان فورا آن را دنبال کرد و در همان زمان سوکوان هم نگاهی به آن‌ها انداخت.

بلافاصله سوکوان به روشی آشنا لبخند زد. نگاهش پس از لبخند به کیوکیان به طرف بای‌لانگ رفت و گویی بطور اتفاقی لبخندش کمرنگ شد، گویا سلام کامل نشده بود. هیچ چیز غیرمعمولی در این باره وجود نداشت اما همان زمان بای‌لانگ احساس سرما کرد.

اما این هم طبیعی بود. او هیچ رابطه­ای با سوکوان نداشت، بنابراین او نیز نگاهش را گرفت و به مشاهده محیط اطرافش ادامه داد. همان طور که کیوکیان به او گفته بود، به نظر نمی­رسید رونگ‌زیکی اینجا باشد.

کیوکیان به او نزدیک­تر شد و با لبخندی تحریک کننده گفت: «به چی نگاه می­کنی؟ سوکوان به ما سلام کرد.»

امروز برای یکبار هم که شده کیوکیان لباس رسمی پوشیده بود. او یک لباس سنتی 3 تکه به تن داشت. رنگ آن عمدتا خاکستری تیره بود که با پیراهنی مشکی و کراوات بنفش تیره ست شده بود. شاید چون عادت نداشت، گره آن کج شده بود.

«فقط تو، نه ما» بای‌لانگ به اطراف نگاه کرد. پس از اینکه در گوشه­ای ساکت قرار گرفتند، دستش را دراز کرد و به کیوکیان کمک کرد تا کراوات خود را صاف کند و همزمان یقه­اش را هم صاف کرد.

کیوکیان با بالا بردن چانه با بای‌لانگ همکاری کرد. او با خوشنودی به بای‌لانگ خیره شده بود.

«اگه می­خوای درباره سوکوان بدونی فقط سئوال کن، من جواب میدم. اما اگه نپرسی، فرض می­کنم که نمی‌خوای چیزی بدونی.»

بای‌لانگ کمک کرد تا شانه­های لباس کیوکیان صاف شود. این حرکت چیزی بود که با دقت در "لباس رگال" یاد گرفته بود. «هنوز بهت اعتماد دارم.»

«هنوز» کیوکیان دست بای‌لانگ را گرفت. «این یعنی ممکنه همه چیز تغییر کنه؟»

بای‌لانگ مبهم گفت: «اعتماد چیز ساده­ایه. اگه اونجا باشه، پس هست. اگر نباشه، پس نیست.»

به وضوح با استفاده از این شیوه صحبت کردن، عمدا فاصله می­گرفت. درست مثل قبل که هر چقدر تحقیق کرد، کیوکیان حس نمی­کرد بتواند از دید بای‌لانگ چیزی را ببیند. او مثل یک سراب بود. همزمان نزدیک و دور. به همین دلیل احساس کرد باید هرچه سریع­تر سد بین خودشان را بشکند، در غیر این صورت در آینده فرصتی پیدا نخواهد کرد.

کیوکیان ناخن­هایش را محکم کف دستش فشرد. در حال حاضر او تمام تلاشش را می­کرد تا این اعتماد را حفظ کند.

«باشه، پس بیا به میزبان تبریک بگیم.»

بای‌لانگ سر تکان داد. کیوکیان دست او را رها نکرد و در حالی که به آن سوی اتاق می­رفتند آن را نگه داشت.

اولین قدم­های بای‌لانگ مردد بود و آهسته راه می­رفت اما بعد با گام­هایی بلند او را دنبال کرد.

بالاخره هر چند در روابط عمومی این نوع رابطه شفاف نبود، ولی او در تلاش برای دستیابی به آن زندگی گذشته خود را از دست داده بود. در این زندگی نیاز نبود کاری انجام دهد، و در عوض تقریبا هیچ، مجبور به این کار شد. فکر کردن به آن به این شکل، بای‌لانگ را بی‌اراده خنداند.

*******

شام سلف سرویس بود.

میهمانان برای تهیه غذا و نوشیدنی خود به آنجا می‌رفتند و در نزدیکی آن محلی با صندلی­های آزاد[1] قرار داشت.

مزیت چنین حالتی این بود که میهمانان می­توانستند آزادانه حرکت کنند و بدون محدودیت جایگاه­های رسمی، با هم همراه شوند. اما اگر کسی نتواند کسی را که می­خواهد با او صحبت کند پیدا کند، فقط می­تواند به تنهایی گوشه­ای بنشیند. به همین دلیل به وضوح در دعوتنامه ذکر شده بود میهمانان می­توانند با خود همراه بیاورند. بای‌لانگ چندین هنرمند را در میان جمع دیده بود بنابراین می­دانست هیچ مشکلی برای حضور او وجود ندارد. اما اینکه ماهیت هر شخصی که همراه آورده شده بود، چه بود، تصمیم آن‌ها بود.[2]

میزبان تولد، رونگ‌آی بزرگ بود. او برای دریافت تبریک هر یک از میهمانان، با چند نفر از اعضای میانسال خانواده رونگ همراه بود. درست قبل از آن، رونگ‌آی برای تشکر از میهمانان بطور رسمی روی صحنه رفته و میهمانی را رسما افتتاح کرده بود. پس از آن سخنرانی دیگری وجود نداشت زیرا افراد مهم در آن میهمانی زیاد بودند و مناسب نبود یک نفر را به صحنه برده و یکی دیگر را کنار گذاشت. بنابراین تنها میزبان تولد، سخنرانی کرد. و به عنوان بزرگ­تر تجارت شماره 1 هواپیمایی کشور، قطعا این حق را داشت.

رونگ‌آی کت تانگ طلایی پوشیده بود. ظاهر او لاغر و کوتاه بود اما بسیار شاداب به نظر می­رسید.

وقتی بای‌لانگ و کیوکیان آنجا رفتند، رونگ‌آی صحبت با هونگ‌یو که روی صندلی چرخدار نشسته بود را تازه تمام کرده بود. اینکه رئیس خانواده رونگ شخصا با او صحبت کرد، نشان می­داد که هویت این شخص، حتی در میان این گروه از میهمانان نیز بلندمرتبه بود.

رونگ‌آی تمام شب لبخند شادی به لب داشت. وقتی کیوکیان را دید، دستش را دراز کرد، «آه، این شیائوکیو نیست؟ خوش آمدید، خوش آمدید. وقتی چنین جوانی مایل به شرکت در جشن تولد این پیرمرده، باعث میشه احساس جوانی کنم.»

خانواده کیو تجارت دریایی و خانواده رونگ تجارت هوایی را کنترل می­کردند. از مدت...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب تولد دوباره یک سوپراستار را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی