تولد دوباره یک سوپراستار
قسمت: 11
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل11 – تعقیب اتومبیل
کانگژیان توضیح داد: «ما در یه برنامه آموزشی شرکت کردیم. بیش از نیم سال اونجا درس خوندیم. برای همین به هم نزدیک شدیم.»
در واقع در طول دوره آموزشی کانگژیان و بایلانگ را میشد فقط آشنایانی نامید که گاهی با هم برخورد میکردند.
فنشان سرش را تکان داد و گفت: «که این طور. برنامه آموزشی پایه خوبیه. وقتی برای کار بیرون مییاید همکلاسیهاتون میتونند به شما کمک کنند. اگه مشکلی وجود داره میتونید با هم بحث کنید.» در حال صحبت او به بایلانگ نگاه میکرد.
همه دیده بودند چطور بایلانگ سوپ لوبیای شیرین خود را به چندونگلی داده است. حالا چطور جواب میداد؟
به شکل غیرمنتظرهای بایلانگ به سادگی گفت: «خودت رو به زحمت انداختی در آینده نیازی نیست از این کارها بکنی.»[1] بعد از صحبت ایستاد و به کارگردان زو گفت: «کمی دیر شده. من حالا باید مرخص شم تا بتونم به تعویض لباس بعدی برسم.»
کانگژیان به وضوح یخ زد. با ناباوری به نگرش سرد بایلانگ خیره شد. او نمیتوانست بفهمد چطور کسی که تا 2 هفته پیش با تلفن گرم و نرم صحبت میکرد، ناگهان تا این اندازه تغییر کرده است.
کارگردان زو قیافه ناخوشایند کانگژیان را نادیده گرفت. لبخندی زد و به ساعتش نگاه کرد. او به بایلانگ گفت: «برو. صحنه بعدی مربوط به صاحبخونهس بنابراین نیازی نیست عجله کنی.»
بایلانگ سری تکان داد. با سر به کسانی که دور میز بودند اشاره کرد، که البته کانگژیان را شامل نمیشد و رفت.
فنشان و یوکیانکیان هر دو به نظر شوکه میرسیدند. دلیل آن هم این بود که تا به حال طرف سرد بایلانگ ملایم و صمیمی را ندیده بودند. آنها کنجکاو بودند بدانند کانگژیان چه کاری کرده که خلق و خوی بایلانگ او را به این روش رد کرده بود. وقتی به او نگاه کردند نگاه هر دوی آنها به یک شیوه "نزدیک نیست اما تظاهر به نزدیکی میکند" را نشان میداد.
در مورد برادر ارشد کانگژیان، ووشنان، احساس کرد کانگژیان باعث شده وجههاش از دست برود. از این رو بسیار ناراضی بود و تمام صورتش به یکباره سخت شد. او نیز مرخصی خواست و به اتاق رختکن خود رفت تا آرایش خود را اصلاح کند. همچنین کانگژیان را به شکل ناجوری با خود کشاند.
*******
به محض ورود ووشنان در را محکم بهم کوبید و دشنام را آغاز کرد.
«تو داری چه غلطی میکنی؟! به قیافه منزجرکننده خودت یه نگاهی بنداز، جایی که بقیه تو رو نمیخواند خودت رو به من نچسبون! حتی اگه برات اهمیتی نداره باید به موقعیت من فکرکنی، من برادر ارشد توام این رو فراموش نکن!!»
قیافه کانگژیان منجمد شد: «برادر ارشد موضوع چیه؟ با بایلانگ مشکلی داری؟»
«مشکل؟! اون به موقعیت من چشم داره و منتظره تا من رو پائین بکشه. چطور ممکنه مشکل نداشته باشم؟ احمق بیشتر از این همه چیز رو خراب نکن! نمیفهمی نمیخواد به تو نزدیک بشه! حتی به چشمای تو نگاه نکرد حتی منم فکر کردم خیلی باحاله.»
« اما، اما من واقعا به اون نزدیکم. دروغ نمیگم! ببین، توی لیست تلفنم تعداد زیادی تماس با اون دارم...» کانگژیان با عجله تلفن خود را بیرون آورد.
«این قبل معروف شدنش بود، نه؟ به من نگو این مال قبله. تو پیر شدی، نکنه فکر میکنی دوست پیدا کردن مثل قبل و مدرسه ابتدائیه؟ لطفا بزرگ شو!» ووشنان با عصبانیت او را سرزنش کرد: «تو باعث شدی من وجههم رو از دست بدم، چه همتیمی خوکی هستی؟ بعدا وقتی برگردم دربارهت به هائوی بزرگ میگم. خیلی من رو عصبانی کردی!»
«نه برادر ارشد! من واقعا گول بایلانگ رو خوردم؟» وقتی کانگژیان این را شنید واقعا وحشت کرد. اگر نمیتوانست ووشنان از مجموعه فیلمبرداری را از خود راضی کند، ضرر بزرگی برای کانگژیان تازهوارد بود. او به شدت نیاز داشت خودش را نشان بدهد: «لطفا خواهش میکنم. فقط این یه بار من رو ببخش، دیگه این کار رو تکرار نمیکنم.»
ووشنان با خشونت دست کانگژیان را انداخت. «ببخشمت؟ اگه تو رو ببخشم چطوری وجهه من رو برمیگردونی؟ همین حالا کارگردان ژو و تهیه کننده چن هر دوتاشون حاضر بودند. با نگرش تو، کی جرئت میکنه بعدا باهات صحبت کنه؟ اونا میترسند تصادفی به دوست خوب تو تبدیل بشند. درست مثل اینکه به همه ما بگی برادر بزرگ.[2]معلم ما یکی نبوده، پس برادر بزرگ تو نیستم، همین حالا برو بیرون! فقط نگاه کردن به صورتت باعث عصبانیت م...
کتابهای تصادفی

