فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

تولد دوباره یک سوپراستار

قسمت: 12

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل12 سبد خواروبار

یک SUV نقره­ای بیرون درهای بزرگ توتال سرگرمی پارک کرد.

روزنامه­نگارانی که منتظر این لحظه بودند همگی همزمان جلو رفتند و دوربین­ها کورکورانه شروع به فلش زدن کردند.

6 مأمور امنیتی به سرعت برای اطمینان از ایمنی بیرون در ماشین رفتند.

چند خبرنگار بی صبر شروع به فریاد کشیدن کردند.

«خانوم بای، آیا امروز توضیحی برای گزارش دارید؟»

«ساعت مچی شما واقعیه یا یه ماکت درجه A محسوب میشه؟»

«نظر شما درباره خرید ماکت A به جای اون چیه؟ خانوم بای میتونید چند کلمه حرف بزنید؟»

«خانوم بای شما واقعا این ساعت رو دوست دارید یا یه هدیه قابل توجهه؟!»

«خانوم بای نباید توضیحی درباره محل خواب شب گذشته­تون بدید؟ طرفداران شما خیلی کنجکاو هستند!!»

بای‌لانگ اطمینان حاصل کرد عینک آفتابی­اش به درستی روی بینی­اش قرار گرفته است. تأخیر نکرد و در ماشین را با قاطعیت باز کرد.

چراغ دوربین­ها مثل دیوانه­ها چشمک می­زدند و صدای خبرنگاران بیش از حد گوش را سوراخ می‌کرد.

«خانوم بای، لطفا میشه به سئوالات ما جواب بدید!»

«اینها سئوالای طرفداران شماس، خانوم بای چرا درست توضیح نمیدید؟»

«خانوم بای، میشه به ما اطلاع بدید حامی شما کیه؟؟؟ یا شما عمدا سعی می­کنید با ایجاد خبر برای خودتون تبلیغ کنید؟!»

«من میخوام درباره روزی که ماشین شما با سرعت در شهر حرکت می­کرد از شما سئوال کنم، آیا شما برای عموم ایجاد خطر نکردید؟»

در برابر این سئوالات پرخاشگرانه، بای‌لانگ همان طور که فنگ‌هوا به او تلفنی دستور داده بود قدم‌هایش متوقف نشد. او فقط کمی لبخند زد و دستش را تکان داد: «از نگرانی همه متشکرم، امیدوارم همه روز خوبی داشته باشید.»

دوربین­ها کورکورانه چشمک می­زدند.

«خانوم بای شما امروز هم اون ساعت رو می­پوشید؟»

«خانوم بای شما که یک ساعت الماس می­بندید و در این آپارتمان مجلل زندگی می­کنید چیزی از اون رو به خانواده­تون دادید؟»

«خانوم بای میشه بپرسم اون شب چه غذایی درست کردی؟»

این سئوال یک نشریه خاص، باعث مکث بای‌لانگ شد. برگشت و کسی که این سئوال را پرسیده بود جستجو کرد.

این کار او باعث شد جمعیت خبرنگاران که توسط مأموران امنیتی مهار شده بودند به شور و جدال با یکدیگر بپردازند که چه کسی می­تواند بلندتر سئوال خود را فریاد بزند.

بای‌لانگ خیلی سریع زن جوان را که عینکی با لبه­های ضخیم زده بود پیدا کرد. او در حالی که سرش پر از عرق بود و داخل جمعیت فشرده می­شد میکروفونی در دست داشت و سعی داشت توجه او را به سئوال خود جلب کند.

«استیک»

بای‌لانگ لبخندی زد و زیر نگاه شوکه و شادی‌آور او، برگشت و وارد شرکت شد.

*******

وقتی بای‌لانگ وارد دفتر فنگ‌هوا شد، 7 یا 8 روزنامه روی میز کار او پهن شده بود.

روزنامه­ها همه نشریات سرگرمی بودند و همه آن‌ها پر شده بودند از تصاویر بای‌لانگ.

مقالاتی که روزنامه­ها را همراهی می­کردند بیشتر حاوی همان سئوالاتی بودند که خارج از دفتر از بای‌لانگ پرسیده شده بود.

بسیاری از عکس­ها هنگامی از بای‌لانگ گرفته شده بود که یک عینک آفتابی پوشیده، و در حال خرید از یک سوپر مارکت بود.

در آن‌ها بای‌لانگ آبی تیره با پیراهنی نقره­ای و دامن خاکستری که با هم ست شده بودند پوشیده بود. آستین­هایش را بالا زده و در یک دست سبد مواد غذایی را نگاه داشته بود. کاملا واضح بود که این عکس­ها توسط یک شخص گرفته شده و سپس در نشریات مختلف توزیع شده است.

بزرگ­ترین و واضح­ترین عکس بای‌لانگ توسط غول اخبار سرگرمی مورنینگ استار منتشر شده بود.

در تیتر عکس مورنینگ استار، بای‌لانگ همچنان همان لباس را پوشیده بود. اما آنجا مشغول برداشتن یک جعبه گوشت خام از یخچال بود. سرش پائین بود و مشتاقانه به بسته­بندی نگاه می‌کرد. بنابراین عکس فقط به وضوح ساعت الماسی را که روی مچ بای‌لانگ بود نشان می­داد.

شاید به دلیل اینکه بای‌لانگ تصادفا ثابت شده بود، عکس واضح و بسیار زیبا بود.

قسمت یخچال از نور درخشانی برخوردار بود و جلوه بای‌لانگ را چراغ­های جلوی دوربین ایجاد کرده و بسیار زیبا بودند. سر او اندکی پائین آمده و پشت سر زیبا و همچنین خط ظریف تا گردن را نشان می­داد. در تضاد با این نمای زیبا، شیوه نگه داشتن سبد مواد غذایی بود. این یک تصویر بسیار جذاب بود.

بنابراین اولین چیزی که از فنگ‌هوا شنید نگرانی­های او نبود بلکه تحسین بود. «اگه هونگ‌هونگ به من اطلاع نمی­داد، منم فکر می­کردم این کار عمدا توسط شما انجام شده. نگاه کنید این عکس­ها عملا شبیه تبلیغات هستند. چطور میشه اینقدر زیبا باشند؟»

بای‌لانگ خندید. نسخه­ای برداشت و نگاه کرد: «این برادر کوچیک واقعا با استعداده. باید بهش پول بدیم. این تبلیغ خوبیه.»

فنگ‌هوا با موافقت سر تکان داد. «باید پیام­های وب‌سایت شرکت رو ببینی. بیشتر بحث طرفدارا در مورد تخم مرغ و توفویی هست که تو سبد خودتون دارید. حامی و ساعت الماس شما رو نمیشه با مواد غذایی داخل سبد خریدتون مقایسه کرد. من واقعا نگران این هستم آیا شخصی مخفیانه از شما عکس گرفته می­تونه هزینه خدمات خودش رو دریافت کنه یا نه؟»[1]

اینکه چرا بای‌لانگ سیستم عامل­ آنلاین خود را ندارد، به این دلیل بود که وقتی فنگ‌هوا موضوع را مطرح کرد، بای‌لانگ آن را رد کرد. ابراز کرد از نوع کسانی نیست که بتوانند خودشان را به شکل نوشتاری بیان کنند. او گفت چیزهایی که می­نویسد بسیار خشک و کسل کننده است. پس اگر شخص دیگری مج...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب تولد دوباره یک سوپراستار را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی