تولد دوباره یک سوپراستار
قسمت: 9
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل9 – جیانگشینچنگ
بایلانگ مکثی کرد و گفت: «اون دوست من نیست.»
مکث بایلانگ از دید کیوکیان دور نماند. «دوست من نیست» میتوانست معانی مختلفی داشته باشد. عاشق؟ دشمن؟ ناظر تصادفی؟
بایلانگ جوابی نداد به جای آن پرسید: «درباره چی صحبت کردی؟»
معلوم نبود او سعی دارد از جواب طفره برود یا نه. بایلانگ به طرف میز آرایش آن سمت اتاق رفت، مثل اینکه دنبال چیزی میگشت.
کیوکیان به بایلانگ خیره شد: «چیز زیادی نبود. بعد از اینکه اسمش رو گفت قطع کرد. میترسی اشتباهی چیزی گفته باشم؟»
بایلانگ سشوار را پیدا کرد. و در حالی که پای میز آرایش مشغول خشک کردن موهایش شده بود گفت: «باید مراقب باشید. من قبلا توسط اون از پشت خنجر خوردم.»
صدای «هو...» فضای اتاق را پر کرد.
«خنجرخوردن؟!» کیوکیان اخم کرد. در این مورد چیزی در گزارشاتی که به دست او رسیده بود ذکر نشده بود. «چه نوع خنجر خوردنی؟»
بر اساس این گزارش غیر از کلاهبرداری 2 سال پیش[1] زندگی بایلانگ عمدتا قابل توجه نبود. در مورد رابطه او با کانگژیان چیزی در گزارش نیامده بود، این گزارش قطعا ناقص بود.
صدای مبهم بایلانگ از ورای صدای بلند سشوار شنیده میشد: «به یه روش کشنده، تقریبا جون خودم رو از دست دادم.»
این نوع پاسخها مشخصا عمدا مبهم بود. کیوکیان با احساس نارضایتی گفت: «واضح تر بگو.»
اما تنها پاسخ بایلانگ صدای بلند سشوار و نیمرخ بیحالت او بود.
این باعث شد کیوکیان به یاد زمانی که به شهر T رفته بودند بیفتد. آن زمان هم هنگامی که بایلانگ در اتومبیل نشسته بود همین قیافه را به خود گرفته بود.
به همان اندازه خالی و بدون هیچ احساسی.
کیوکیان اخم کرد. دوباره شماره را نگاه کرد و گفت: «این کانگژیان پوست کلفتی داره، هنوزم میتونه طوری وانمود کنه که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده.»
بایلانگ به خشک کردن موهای خودش ادامه داد و گفت: «این ترسناکتر نیست؟»
کیوکیان تلفن را انداخت و گفت: «نیاز داری کمکت کنم؟»
صدای [کا-چا] به گوش رسید و صدای بلند سشوار قطع شد و باعث شد همه جا ناگهان به سکوت فرو برود. بایلانگ خشک کردن موهایش را تمام کرده بود. او برق را خاموش کرد و همان زمان کاملا واضح پاسخ داد.
«خودم میتونم این کار رو بکنم.»
«چه باحال» کیوکیان چشمهایش را ریز کرد، واضح بود حال خوبی ندارد. «اما تو اجازه نداری درباره مردای دیگه فکر کنی، بیا اینجا!»
بعد از معامله آنها، اغلب کیوکیان این گونه به بایلانگ فرمان میداد. گویی میخواست رابطهشان را به بایلانگ یادآوری کند.
بایلانگ سرش را برگرداند. چهره بیاحساس او قبلا از بین رفته بود. در عوض نگاهی درمانده که این روزها اغلب روی چهرهاش بود جایگزین شده بود.
«یادت باشه.» و اضافه کرد: «امروز برو و شمارهت رو عوض کن.»
«اوم» بایلانگ تمایلش برای چرخش چشمهایش را سرکوب کرد و پرسید: «صبحانه املت بیکنه، میخوای؟»
از نظر تلاش، بایلانگ واقعا هزینه زیادی صرف کیوکیان کرده بود. این روزها 5 روز در هفته میآمد. اگرچه شبها با او نمیماند، اما قطعا قبل از رفتن، بایلانگ را کاملا خسته میکرد. و کیوکیان که ابتدا اینجا چیزی نداشت حالا یک حوله، لباس خواب، مسواک، کاسه، چاپستیک، دمپایی و بدتر از همه یک زیرسیگاری داشت. یک مجموعه کامل.
کیوکیان اخم عمیقی کرد و گفت: «چرا تو دوست داری غذاهای غربی بپزی؟ مگه پنکیک تخم مرغ روز و شیر سویا چطوره؟»
«هنوز یاد نگرفتم چطور اونا رو درست کنم. چطوره از برادر هونگ بخوای یه مقدار بخره.» بایلانگ از طرف این حامی احساس گناه نمیکرد.
کیوکیان صدای «پی» ایجاد کرد و گفت: «بیکن هم خوبه، اما یادت نره پیاز بهاری[2] بهش اضافه کنی.»
بایلانگ سعی کرد طعم و عطر آن را تصور کند. قابل قبول به نظر میرسید.
دفعه بعد پنکیک شربت افرا درست میکرد تا ببیند او هنوز هم میخواهد پیاز بهاری به آن اضافه کند یا نه!
*******
موضوع بعدی دستور کار امروز، تعجیل برای فیلمبرداری "شرکای زندگی" بود.
این روزها به دلیل در دسترس نبودن بازیگر اصلی مرد آن ووشنان، فیلمبرداری متوقف شده بود. قسمتهای ذخیره "شرکا" که قبلا فیلمبرداری شده بود رو به کاهش بود و مردم عصبی میشدند. کارگردان تقریبا دیوانهوار تمام صحنههایی که امکانپذیر بود را فیلمبرداری کرده بود، بهرحال ووشنان بازیگر نقش اول مرد بود و صحنههای زیادی که او در آنها حضور نداشته باشد، وجود نداشت.
اگر کسی میخواست درباره موضوع "شرکا" صحبت کند داستان فیلم درباره کشمکش بین لین کوانشی تازه فارغ التحصیل شده (با بازی ووشنان) بود که بعد از انتقال به یک شهر بزرگ شروع به کار میکرد. از آنجایی که او محدودیت مالی داشت، چارهای جز زندگی در یک خانه اجارهای مشترک با افراد دیگر نداشت.
یک خانه یک طبقه که به 4 قسمت تقسیم شده بود. آنها یک آشپزخانه و نشیمن مشترک داشتند. هر چهار مرد و زن درآنجا زندگی میکردند. به غیر از نقش مرد فرعی که ووشینیا و دوست خوب و مکمل مرد چنمییو، شخصیت بایلانگ، جیانگشینچنگ و پسرش جیانگلو بود. این 5 نفر زیر یک سقف زندگی میکردند. این تولید کوچک درباره عشق، زندگی و دوستی مردم ساکن در یک شهر بود.
فصل اول آن طرحی آرام و کمدی داشت. در درجه اول، اصطکاک ناجوری بین این 5 نفر وجود داشت تا اینکه یاد گرفتند چطور با هم زندگی کنند. آن فصل جوک و موقعیتهای طنز زیادی داشت که اغلب ا...
کتابهای تصادفی


