تولد دوباره یک سوپراستار
قسمت: 2
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۲- یک چتر سیاه
بای لانگ و کیوکیان، خیلی قبل یکدیگر را ملاقات کرده بودند. خیلی قبل از اولین حضور بای لانگ در تلویزیون.
در آن زمان، بای لانگ دانشجوی سال سوم یک دانشگاه معروف بود. یک روز در خیابان، یک کارت تجاری به او دادند. برای او که یک دختر خوش قیافه بود، این اولین باری نبود که این اتفاق می افتاد. در تمام دفعات قبل، او به سادگی کارت را داخل سطل آشغال می انداخت و دیگر هرگز به آن فکر هم نمیکرد.
هر چند آن سال، اولین باری بود که برادرش بای لی در کارش شکست خورده و کارش به یک بدهی بزرگ ختم شده بود. هر چند مقدار بدهی به اندازهی پولی نبود که در آینده وقتی او معروف شد، مجبور به پرداختش شد. با این حال، آن موقع این مقدار پول، آنقدر بود که خانوادهی بای را تحت فشار قرار بدهد. بنابراین پدر و مادرش آمدند تا با او درباره ی ترک تحصیل صحبت کنند.
بای لی، تک پسر و پسر بزرگشان بود و اون فرزند دختر «پشتیبان»، او غیر منتظره به دنیا آمده و خارج از برنامه شان بود. در قلب این دو آدم پیر، نگرانی و انتظاراتشان از پسر بزرگ، خیلی بیشتر از دختری مثل بای لانگ بود. اگر بای لی نمی توانست پول را به دست آورد، جزو لیست سیاه بانک قرار میگرفت و لکه ای در پرونده اش ایجاد میشد که در تمام زندگیش نمیتوانست آن را پاک کند. برای همین اصلا مهم نبود خواهر کوچک تر چگونه پول به دست بیاورد، چیزی بود که دیگران از او انتظار داشتند انجامش بدهد.
بایلانگ از این درخواست متعجب هم نشد، با اینکه او و بایلی که 7 سال از او بزرگتر بود احساس نزدیکی به هم نداشتند، اما او این کار را زیاد انجام میداد. به خاطر اینکه ترک تحصیل، تأثیر زیادی در آیندهاش داشت، برای اینکه هم ترک تحصیل نکند و هم پول داشته باشد تا بدهی را پرداخت کند، به فکر کارتی که گرفته بود، افتاد. به سودهایی که کمپانی بابت امضای قرارداد به او پرداخت میکرد، اندیشید. اگر میتوانست به او کمک کند تا این سختی را پشت سر بگذارد، میتوانست کمکم پول جور کند تا بدهیاش را برگرداند.
هرچند در این دنیا هیچ چیز مجانی وجود ندارد. بایلانگی که ساده و معصوم بود و هیچ تجربهای از بودن در اجتماع نداشت، به سادگی در تله افتاد. بعد از اینکه پول را به دست آورد، دردسرهایش شروع شدند و آن زمان بود که فهمید کارش این است که به بار برود و دیگران را در نوشیدن همراهی کند. از کاری که کرده بود پشیمان شد، ولی برای عقب کشیدن بسیار دیر بود.
همان زمان به آن کلوپ رفت و مشتری ویآیپی، کیوکیان را ملاقات کرد.
کیوکیان به سرعت با اولین نگاه به بایلانگ که قیافه جذابی داشت، علاقمند شد. البته فقط چهرهاش نبود، زیرا در صنعت سرگرمی بازیگران و خوانندگانی زیادی بودند که از بایلانگ جذابتر بودند. چیزی که او را جذب کرد، نگاه ترسیده و منزجر چشمان بایلانگ بود که نمیتوانست وقتی کنار مردان جوان بود، آن را به خوبی مخفی کند. کیوکیان میخواست ببیند چقدر طول میکشد تا بتواند این زن جوان را تسلیم کند.
هر چند او بیش از حد روی بایلانگ حساب کرده بود. فقط بعد از چند جرعه اسپیریت، بایلانگ بیحال شد و به راحتی توسط کیوکیان روی مبل هل داده شد.
کیوکیان بود که تصمیم گرفت تا آخر پیش نرود، برای او همانند بازی با یک حیوان کوچک بود. او به شکلی غیرمنتظره اجازه داد او آن شب برود.
ولی روز بعد از اینکه بایلانگ با وحشت از کلوپ فرار کرد، اطلاعیهای دریافت کرد که گفته بود قراردادش به گروه فرعی انجیانگ "توتال سرگرمی" منتقل شده است. بایلانگ تماسی دریافت کرد که به او گفتند رئیس توتال سرگرمی کیوکیان علاقمند است به دلیل اینکه پاک و معصوم بود، او را به عنوان مع...
کتابهای تصادفی
