ارباب دوم ما
قسمت: 11
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت 11: ارباب دوم زانو میزند
آن شب به طرز مسخره ای گذشت .خیلی ها لبخند محترمانهای به من زدند و حتی چند خدمتکار هم آمدند تا برایم غذا اضافه کنند .میخواستم به آنها بگویم من هم مانند آنها خدمتکار هستم، لطفاً برای من غذا اضافه نکنید .اما جرات حرف زدن نداشتم .در این محیط، من حتی جرات نداشتم غذا بخورم، چه رسد به صحبت کردن .
ارباب دوم از ابتدا تا انتها کنارم نشست و مردم از او پذیرایی کردند .ارباب با اینکه لبخند میزد، اما اصلا لبخند م+ست و شوخی نبود، در واقع احساس میکردی ایشان فردی بالغ است .
همه خیلی متواضعانه با او صحبت میکردند، اما او اصلاً تکبر نداشت .در مورد اینکه آنها چه میگویند، من اصلاً متوجه نشدم .
کمی بعد، پس از سه دور نوشیدن، ناگهان شخصی از میز دیگری به سویمان آمد .مقابل ارباب دوم ایستاد و بلافاصله زانو زد .
به او نگاه کردم و متوجه شدم، اوه، این همان سردستهای بود که با گروهش دور ارباب دوم را گرفته بودند و حتی مرا کتک زدند .
او روی زمین زانو زده بود اما کمرش خم نشد .به نظر می رسید که کمی نوشیدنی خورده باشد، صورتش سرخ شده بود .او به ارباب دوم نگاه کرد و نفس سنگینی کشید و با لحنی رسمی فریاد زد:
"ارباب یانگ دوم، نمی دانم چرا امروز مرا به اینجا دعوت کردید .اما، چیزی هست که باید به شما بگویم!"
وقتی میشود صحبت کرد، چرا فریاد میزنید؟ ارباب دوم به آرامی به او نگاه کرد و گفت:"صحبت کن"
آن شخص به قدری آشفته بود که به نظر میسید سوراخهای بینی اش باز شده است .با صدای بلند صحبت کرد:
"وقتی ارباب دوم با بدبختی روبرو شد، نه تنها خانوادهی وانگِ من در هنگام بارش برف زغال سنگ نفرستادند، بلکه من، وانگ ژی، حتی به پایین چاه سنگ پرتاب کردم. حالا که ارباب دوم شکوفا شده و نیمی از خطوط تجاری جیانگ نان را پوشش می دهد، کاملا منطقی است که مراقب خانوادهی و...
کتابهای تصادفی
