ارباب دوم ما
قسمت: 10
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
احساس میکردم هرچه بیشتر میگذرد، بیشتر نمیتوانم ارباب دوم را درک کنم .مدتی که گذشت، بیماری ارباب دوم بهبود یافت و او دوباره سرزنده شد .در این هنگام ارباب اول نیز بازگشت .ارباب اول با وضعیتی بدتر از زمانی که ارباب دوم مجروح شده بود، به خانه بازگشت. ارباب اول را یوان شنگ با ناراحتی به خانه آورد .
من شوکه بودم .یوان شنگ مرا کنار کشید و با صدای آهستهای به من گفت:
"یکی به ارباب اول خیانت کرد و تمام پولشو بالا کشید!"
بعد از اینکه حرفش تمام شد، چپ و راست نگاه کرد و با تعجب پرسید:
"آه؟ چرا خانواده این همه چیز اضافی داره؟"
ناخودآگاه کمرم را صاف کردم و گفتم:
"ارباب دوم خریده!"
یوان شنگ واقعا شوکه شد .به او گفتم که در چند ماه گذشته چه اتفاقی افتاده بود و کره چشم یوان شنگ تقریباً افتاد .میخواستم ادامه دهم که ارباب دوم از بیرون برگشت .
با دیدن من و یوان شنگ که در گوشهای ایستاده بودیم و صحبت می کردیم، بلافاصله صورتش سبز شد .سریع دست یوان شنگ را زدم تا نشان دهم که ارباب برگشته است و نمیتوانیم صحبت کنیم
.بعد از دیدن این حرکت، صورت ارباب دوم سبزتر شد .بنابراین، پیامد صحبت کردن پشت سر ارباب این است که یوان شنگ در آن شب شامی برای خوردن نداشت. ولی چرا من داشتم؟ نمیدانستم .
بعد از فهمیدن اینکه ارباب اول فریب خورده است، عملکرد ارباب دوم خوشایند نبود .او اول ارباب اول را به خانه فراخواند و یک بعدازظهر کامل با او صحبت کرد. وقتی بیرون آمد، ارباب اول گفت که نحوهی صحبت ارباب دوم مانند ارباب ارشد یانگ است .
از دور نگاه کردم .اگرچه ارباب دوم به نصف از بقیه افراد کوتاهتر بود، اما همیشه احساس میکردم کسی که باید سرم را بلند کنم تا به او نگاه کنم، ارباب دوم است .
کمی بعد، ارباب اول برای مراقبت از خانه در پشت سر ماند و قرار شد ارباب دوم به بیرون سفر کند .بنابراین، هر سفری که میرفت، دوماه طول میکشید .
به تدریج، خانواده شروع...
کتابهای تصادفی


