وانپیس: ایس
قسمت: 7
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر چهارم
بخش1
تنها صدای موجود، صدای امواج بود.
دهانش خشک شده بود و احساس میکرد گوشهایش سنگین شدهاند. سرفه کرد و مایعی را تف کرد که بهنظر مخلوطی از خون، بزاق، اسید معده و... بود.
«اااخخخ!»
او بارها و بارها زخمی شده بود. خاطراتش آرامآرام داشتند بازمیگشتند. بدنش احساس سستی و بیحالی میکرد و همهجایش درد میکرد، از جمله ماهیچهها، مفاصل، اندامها و...
«اینجا کجاست؟»
بوی آب شیرین را احساس کرد. تشنگی شدیدی داشت. نمک دریایی، حسگرهای دماغش را دچار اختلال کرده بود. بهسرعت لیوان آب جلویش را گرفت و خورد.
سپس نگاهی به شخصی که لیوان را به او داده بود انداخت. ظاهراً مدتی میشد که روی کشتی خوابیده بود. ایس روی عرشه نشست و به دیوار تکیه داد.
ایس کجا بود؟ قطعاً قطعهی اسپادیل نبود، چراکه این کشتی خیلیخیلی بزرگتر بود.
ایس لیوان را به سمتی پرتاب کرد و گفت: «تو کی هستی؟»
«ظرفها رو نشکن.»
«ساکت شو... اخخخ.»
ایس سعی کرد از جایش بلند شود، اما بدنش توان کافی نداشت.
چی شده؟ چرا من توی یه کشتی غریبهام؟
گیج شده بود.
مردی که لبهی کشتی نشسته بود به او لبخند زد. او سفید پوشیده بود... آشپز بود؟
نه، با آن زخم و نگاه خطرناکی که داشت، امکان نداشت آشپز باشد. تصورش واقعاً سخت بود که چنین شخصی با چاقوی آشپزی کار کند.
«از خواب بلند شدی؟»
«من کجام؟»
«تو توی کشتی ما، موبیدیک هستی.»
مگه این کشتی وایتبیرد نبود...؟ آها گرفتم، پس همچین اتفاقی افتاده...
«اسم من تاچ هستش و رهبر دستهی چهارم هستم. اگه میخوای با ما دریانوردی کنی، امیدوارم بتونیم کنار هم خوب کار کنیم.»
«خفهشو!»
«میبینم آدمی نیستی که صبح زود خیلی خوشبرخورد باشه... میخوای بدونی بعد بیهوششدنت چی شد؟»
ایس پس از ایجاد مانع دیوار آتشین برای فرار خدمهاش، در مقابل وایتبیرد قرار گرفت و این اتفاق دقیقاً بعد از پنج روز مبارزه مقابل جیمبی، اولین پسر دریا، رخ داد. بدن ایس زخمی بود و بهدلیل جنگ با جیمبی بسیار خسته بود. حتی سرپاایستادنش هم مایهی تعجب بود.
با اینحال، با اینکه احتمالاً دیوار آتشین برای وایتبیرد چیز مهمی نبود، او ایس را بهخاطر اینکه سپری برای دوستانش شد ستایش میکرد.
راهی برای فهمیدن آنچه در ذهن وایتبیرد میگذشت نبود، اما بههرحال، او تا عقبنشینی و فرار دزدان دریایی اسپید منتظر ماند.
سپس وایتبیرد با یک چرخش ناگیناتا، هاکی و قدرت ایس را درهم کوبید. اصلاً این یک مبارزه نبود. قدرت لوگیای شعلهی ایس با باد وایتبیرد کاملاً از بین رفت.
ولی ایس دوباره ایستاد، دیوار آتشینش بزرگتر و قویتر شد. او میخواست مطمئن شود که دیس و همراهانش فرار میکنند. او برای محافظت از خدمهی خود، تا آخرین ذرهی قدرتش را استفاده کرده بود.
ایس غرور و عزت خودش را گرو گذاشته بود و وایتبیرد بهوضوح اجازه داده بود که خدمهی او فرار کنند. ایس نمیتوانست از زندگی همراهانش بهعنوان طعمه استفاده کند و فرار کند، چراکه غرورش میشکست و ترسو لقب میگرفت و هرگز نمیتوانست از راجر پیشی بگیرد.
نیوگیت به او خندیده و گفته بود: «گو را را را... تو هنوز سرپایی؟»
ایس نمیتوانست فرار کند، چون اگر فرار میکرد، دزدان دریایی اسپید تحتتعقیب قرار میگرفتند و دستگیر میشدند؛ به همین علت فرار نکرد و با وایتبیرد ماند.
«اااخخخخ.»
«پسر، کشتن تو حیفه!»
حیف؟! ایس نمیتوانست منظور وایتبیرد را متوجه شود، اما میدانست که درآن لحظه به چه چیزی فکر میکند.
عصبانیت...
کاملاً واضح بود که آن مرد، نگاهی از بالا به پایین به ایس دارد...
«عه؟!»
وایتبیرد به ایس گفت: «اگه هنوز هم میخوای دریاها رو به وحشت بندازی، با اسم من انجامش بده.» وایتبیرد دستش را بهسمت ایس دراز کرد و ادامه داد: «بیا پسر من باش.»
ایس از همهچیز آن اتفاق متنفر بود. آخرین چیزی که او میخواست، این بود که آن مرد مانند بچه با او رفتار کند.
«عهههه، امکان نداره.»
ایس وایتبیرد را به چالش کشیده و کاملاً له شده بود. حتی یادش نمیآمد که چگونه باخته است. مثل این بود که قدرتی عظیم، جمجمهی او را ترکانده باشد.
سرانجام ایس درک کرد که او شکست خورده و اسیر گرفته شده و اکنون بر روی کشتی وایتبیرد است و حداقل یک شب از آنموقع گذشته بود، چون جزیرهای دیده نمیشد.
تاچ، رهبر دستهی چهارم، گفت: «بعداً همراهانت برای نجاتت برگشتن و بهخاطر همین باهاشون درگیر شدیم.»
«چییییی؟» ایس عصبانی شد و گفت: «نههه، نمیتونه این اتفاق افتاده باشه. اونها از دست وایتبیرد فرار کرده بودن و این شانس رو از دست دادن و برگشتن؟»
تاچ با دیدن صورت عصبانی ایس گفت: «اما نگران نباش، اونها زنده هستن و همشون توی این کشتی هستن.»
اونا زنده هستن؟... اصلاً همچین چیزی ممکنه؟
دزدان دریایی اسپید نابود شده بودند. آنها با وایتبیرد روبهرو و خرد شده بودند...
و این اتفاقی بود که در نبرد دزدان دریایی رخ میداد. هیچ قانون و افتخاری وجود نداشت، فقط جنگی بود که از بازندهها جسد باقی میگذاشت.
ایس متوجه شد که زمان فکرکردن به جنگ با وایتبیرد، واقعاً جوگیر شده بود. از نظر وایتبیرد این حتی یک جنگ هم نبود. او حتی علاقهای به درگیری با خدمههایی که کاملاً سطحهایی متفاوت داشتند، نداشت.
ایس به بازوهایش نگاه کرد. آنها با زنجیر بسته نشده بودند و کایروسکی[1] هم نداشت. او با این وضع مطمئناً میتوانست با قدرتش کل کشتی را بسوزاند. «مطمئنی که میخوای بدون دستبند باشم؟»
تاچ با خوشقلبی گفت: «هاه؟ اون به ما نگفت که تو رو زندانی کنیم، نکنه خودت دلت میخواد زندانی شی؟»
بخش۲
شب شده بود.
سایهای آرام از گوشهوکنار موبیدیک میگذشت و این کار را بدون جلبتوجه انجام میداد و این کار برای مردی که در بچگی به دزدی میرفته آسان بود. او مسیرش را طراحی کرد. میدانست که کاپیتان از کدام کابین استفاده میکند. هدفش مردی بود که بهعنوان پادشاه دریاها شناخته میشد؛ او ترسو و بزدل نبود که در کابین خود را قفل کند، ولی ایس هم آنقدر احمق نبود که بخواهد سروصدایی بهپا کند، یا شاید هم بهاندازهای ناامید بود که احمقبودن جزو گزینههایش نبود.
«پفففففف...»
صدای خروپف بلندی از کابین شنیده میشد.
خودشه.
بدنش تبدیل به آتش شد. اگر نقطهضعفی برای قدرتش وجود داشت، آن این بود که در چنین مواقعی هنگام استفاده از آن نمیتوانست در تاریکی پنهان شود.
او همچنین نمیتوانست از تولید گرما جلوگیری کند.
او تنها یک فرصت داشت تا به همهچیز پایان دهد.
شعلههای ایس قویتر شدند و او خودش را با چاقویش بهسمت قویترین مرد جهان که روبهرویش خوابیده بود، پرتاب کرد.
«اوه!»
وایتبیرد گفت: «چیکار میکنی؟ صداتو بیار پایین! بقیه خوابن.»
وایتبیرد بهگونهای ایس را با سیلی دور کرد که گویی با مگسی در اتاق سروکار دارد و ثانیهای بعد دوباره خوابید.
«پففففففف...»
این مثل یک شوخی بد بود. ایس با یک سیلی ناکاوت شد و از شدت فشار به بیرون کابین و راهرو پرتاب شد و بینیاش شروع به خونریزی کرد.
وایتبیرد کمی زیادی برای حملهی غافلگیرانه راحت بود.
بخش۳
پورتگاس دی ایس هنوز در موبیدیک بود.
او یک بازنده و زندانی بود. با اینکه هیچ بند و زنجیری نداشت، ولی روی دریای آزاد بود و ایس بهعنوان استفادهکنندهی میوهی شیطانی، نمیتوانست شنا کند و بدون دزدیدن یک قایق پارویی هم امکان فرار نبود، البته ایس هم قصد فرار نداشت.
در ابتدا، ایس فقط بهخاطر جنگ با جیمبی خسته بود، ولی در هفتههای بعد، هر روز برای عرض احترام به وایتبیرد نزدش میرفت.
گاهی درخواب به او حمله میکرد، گاهی هم با تبری از پشت حمله میکرد.
هر بار هم وایتبیرد مثل مگسی او را دور میکرد.
«هی، اون دیوونه افتاد تو آب.»
«یکی بره نجاتش بده.»
تلاشهای مداوم و ناکام ایس در حمله به وایتبیرد، تبدیل به جوکی بین خدمه شده بود و همه او را میشناختند.
او تلاش داشت وایتبیرد را بکشد یا به دریا بیندازد، اما سرانجام همه به این نتیجه رسیده بودند که او نمیتواند آسیبی به وایتبیرد بزند و هر دفعه به دریا میافتد.
والاس به درون آب پرید و ایس را نجات داد. اعضای خدمهی وایتبیرد شروع به زمزمهکردن و خندیدن به آنها کردند و بهخاطر همین، ایس و والاس کلافه شده بودند.
تاچ از کابین بیرون آمد و زمزمه کرد: «موندم که چرا هنوز از این کارش خسته نشده.»
ایس حتی قبل از اینکه داخل آب بیفتد، بهخاطر ضربهی وایتبیرد از هوش رفته بود.
ویستا، رهبر لشکر پنجم که بهعنوان فلاور سورد[2] شناخته میشد، غر زد: «هر روز هفته... یعنی خسته نشده از کارش؟»
بخش۴
«آه! هاااااااااا...» ایس از خواب بلند شد و سرفه کرد. او روی تختمعاینه در کابین دکتر بود.
«پس بیدار شدی؟»
«عه؟»
در مقابل ایس، کسی بود که لباس سفید دکتری پوشیده بود و آن شخص کسی نبود جز دیس!
«هیچوقت یاد نمیگیری! تا الان چندبار تلاش کردی؟»
ایس در جواب گفت: «گوش کن، من...»
«اوه دکتر!»
پرستاران نیز آمدند. آنها فرشتگان واقعی میدان جنگ بودند و لباسهایی کوتاه با چکمههای دراز و پلنگی پوشیده بودند، حتی بوی خوبی هم میدادند.
ناوگان اصلی وایتبیرد از چندین کشتی عظیم و خدمهای هزارنفره تشکیل شده بود که جمعیتی نزدیک به جمعیت یک شهر متوسط ایجاد میکرد. آنها همچنین چندین دکتر در کشتی داشتند، به همراه وسایل پزشکیای که برای یک بیمارستان بزرگ هم کافی بود.
«بهتون گفتم که به من نگین دکتر. من حتی از دانشکدهی پزشکی هم فارغالتحصیل نشدم.»
یکی از پرستاران که داشت خودش را به دیس میچسباند، گفت: «اوه، بقیهی دکترای ما هم دکتر واقعی نیستن.»
تر...
کتابهای تصادفی

