فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

معشوق ارواح

قسمت: 25

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

همه‌ کم و بیش از ارتباط قوی بین زن باردار ماهیگیر و عروس امسال خبر داشتند. بنابراین با شنیدن حرف آتابین و دیدن صورت سرخ شده‌ی زن، وفاداری سرینام را برای آخرین دیدار با دوست سابقش ستایش می‌کردند. پس بدون اعتراض قدم‌هایشان را با او تنظیم کردند تا او هم‌چنان در صف اول جای داشته باشد.

چون آن دو در محلی نزدیک به مراسم به انتظار بقیه شدند، حتی با سرعت پایینشان هم زمان کمی طول کشید تا به ساحل برسند و قایق و تل هیزم را ببینند. در فاصله مناسب متوقف شدند و منتطر رسیدن عروس ارواح و بقیه‌ شدند.

دقیقه‌ای بعد، نارلان پوشیده در لباسی بلند و سفید و تاجی از لاک لاکپشت و گل‌های پر طراوت، به جمع نزدیک شد. شمن پیر در سمت راستش و رئیس جوان در سمت چپش، در حرکت بودند. سه ندیمه با فاصله یک قدم با آن‌ها، پشت سرشان می‌آمدند. صورت نارلان گرفته و چشمانش آماده باریدن بودند‌.

به خوبی می‌دانست آن‌چه در دل دارد را نباید آشکار کند، پس بغضش را فرو داد و لبخندی مصنوعی بر لب نشاند. به مردم قبیله‌اش که جمع شده بودند تا مرگش را جشن بگیرند، نگاه کرد و سعی کرد لبخندش را عمیق‌تر و واقعی‌تر نشان دهد. با توجه او همه زانو زدند و فقط سرینام به خم کردن سرش اکتفا کرد. با دیدن دوستش، لبخندش واقعی اما پر غم شد. در حالی که از مقابل او رد می‌شد، زمزمه کرد:

- ممنون که اومدی.

- قول داده بودم.

نارلان لحظه‌ای ایستاد. بدون برگشتن، گفت:

- واقعا از دیدنت خوشحال شدم. کاش می‌تونستم فرزندت رو هم ببینم و در آغو+ش بگیرم.

سرینام از اعماق قلبش برای دوست عزیزش خوشحال بود اما می‌دانست او هنوز از انتخاب شدنش ناراضی است و اگر توانش را داشت، تا الان گریخته بود. پس لبخندش را مخفی کرد تا او را آزار ندهد. عروس ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب معشوق ارواح را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی