فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

معشوق ارواح

قسمت: 26

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

نیبیل و کابیلا درون کلبه تلاش داشتند، انرژی ارواح کودک در حال تولد را مهار کنند تا به مادرش آسیبی نرساند. به باز شدن در و داخل شدن زنان توجه‌ای نکردند و به کارشان ادامه دادند. وقتی درد سرینام لحظه‌ای آرام گرفت، عذزخواهانه لبخندی زد. پر درد و بریده بریده گفت:

- از این‌که به خاطر من از جشن بعد مراسم جا موندین، معذرت می‌خوام.

یکی از زنان جواب داد:

- خیلی کم پیش میاد تو روز ارواح فرزندی به دنیا بیاد. ما خیلی خوش‌شانسیم که می‌تونیم تولد یکیشون رو ببینیم.

دیگری جواب داد:

- درسته. تازه جشن تا شب و سحر روز بعد ادامه داره. پس بعدا هم می‌تونیم به جشن برسیم.

صدای فریاد پر درد سرینام اجازه صحبت بیشتر به بقیه نداد. قابله مدام شکم او را ماساژ میداد و می‌خواست تا زور بزند و به خروج بچه کمک کند. با خارج شدن سر بچه، نفس در سینه‌ی زن و کلمات در گلویش حبس شدند. با فریاد سرینام به خود آمد و سر نوزاد را در دستانش گرفت تا به خروجش کمک کند. اما آرام به یکی از زنان اشاره کرد به او نزدیک شود. سپس زمزمه‌ کرد:

- آروم برو شمن رو خبر کن. بچه عجیبه.

زن نگاهی به نوزاد کرد و با چشمانی درشت، سر تکان داد و از کلبه خارج شد. کمی بعد از رفتن او، بچه همراه جفت از بدن سرینام خارج شدند و دردش کمی آرام گرفت. قابله با تیغ بند ناف را قطع کرد و سرش را محکم بست. سپس نوزاد را در پارچه‌ای که مادربزرگش به او داد، پیچاند و در آغو+ش مادر خسته‌اش گذاشت‌.

- پسره. یه پسر قوی و سالم...

خواست بگوید عجیب اما زبانش را گاز گرفت. سرینام لبخند کم جانی زد و گفت:

- پس اسمش میشه سایوان.

قابله نماند تا بحث آن‌ها را گوش کند، در را باز کرد و گفت:

- برین بیرون. این دختر باید استراحت کنه. برین تا شوهرش بتونه بیاد داخل‌.

خو...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب معشوق ارواح را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی