معشوق ارواح
قسمت: 24
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
- اینجوری فقط سرینام نابود میشد. اینجوری هر دو تاوان میدیم. هر چند باز هم براش ناعادلانه است چون نمیدونه برای چی هر روز داره ضعیفتر و به مرگ نزدیکتر میشه.
کابیلا سری تکان داد و انرژیش را آزاد کرد.
- خودم تنهایی انجامش میدم. انرژیت رو نگه دار تا تو مجمع و مراسم فردا، سطح خودت رو بالا نگه داری.
نیبیل با قدردانی به روح گیاه نگاه کرد و عقب نشست. با تلاش بسیار انرژی باقی ماندهاش را متمرکز کرد و سپس جوری شکلش داد که هر روحی در نگاه اول سطح انرژیش را بالا و کامل میدید. وقتی کار کابیلا تمام شد، حفاظی از انرژی خاص دور زن شکل گرفته بود که انرژی فرزند داخل شکمش را متعادل و نامرئی میکرد.
روح باد از او تشکر کرد و سپس همراهش به دنیای ارواح برگشت. سریع به قصر خود رفت تا با ارواح دیگر، بیش از لحظهای برخورد نداشته باشد. روی تختش نشست و به فکر فرو رفت. پس از مدتی، مراوید ارواح، مروارید زندگیش، را از بدنش خارج کرد و شروع به صحبت کرد.
با درخشیدن اولین انوار خورشید، ارواح بالای دریا جمع شدند و به نظاره انسانهایی نشستند که دختر جوانی را با احترام به سمت قایقی بزرگ میبرند. چشمانشان درخشید و آبدهانشان جاری شد. روحی با لباسهای طلایی که هر از گاهی نقطهای از آن به رنگ سفید میدرخشید و تاجی به شکل صاعقه به سر داشت، گفت:
- روح گیاه، مشخصه برای پیدا کردنش حسابی به زحمت افتادی. همهی ما از تلاشت برای پیدا کردن چنین غذای لذیذی تشکر میکنیم.
کابیلا به او و سپس به بقیه نگاه کرد که سرشان را به احترام و تشکر کمی پایین آورده بودند. نگاهش مدتی بیشتر روی نیبیل که همانند بقیه سرش را پایین آورده بود، متوقف شد. لباس حریر نیمهمرئیش لرزان بود. دیگران گمان میکردند به خاطر تاثیر قدرتش است اما او میدانست که لرزش بدنش ی...
کتابهای تصادفی


