فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

معشوق ارواح

قسمت: 23

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

مردم قبیله از فرصت بودن عروس ارواح در دهکده، استفاده کرده و در اولین فرصت به کلبه آتابین می‌آمدند تا پیشکشی بدهند و طلب برکت کنند. وقتی آسمان به سرخی گرایید، دوباره شمن و رئیس قبیله به کلبه سرینام آمدند.

- بانو، با تلاش تموم مردا و جوونای قبیله، جایگاه عروس ارواح آماده شده. می‌تونین قبل تاریک شدن هوا، به اون‌جا برین.

- بسیار خب، لطفا همراه ندیمه‌هان بیرون منتظر باشین تا بیام.

وقتی جز او و سرینام کس دیگری در کلبه نماند، خود را در آغ+وش او انداخت و زمزمه کرد:

- ای کاش تا ابد می‌تونستم تو بغلت باشم.

سرینام موهای او را نوازش کرد و چیزی نگفت.

- حتی اگه واقعا همسر ارواح بشم، دلم برای بغلت تنگ میشه.

از آغو+ش او خارج شد، صاف ایستاد. لبخندی زد و سعی کرد اشک‌هایش را پس بزند.

- یادت باشه قول دادی برای مراسم بیای.

سرینام سری به تایید تکان داد و نارلان سمت در رفت.

- مراقب خودت و بچه‌ت باش. واقعا دلم می‌خواست ببینمش و تو نگهداریش کمکت کنم.

دست سمت در برد که صدای سرینام متوقفش کرد.

- اگه دختر بود اسم تو رو روش میذارم.

- باعث خوشحالی منه. اگه پسر بود چی؟

- تو بگو...

نارلان لحظه‌ای فکر کرد و گفت:

- سایوان. اسمش رو بذار سایوان.

و قبل از اینکه سرینام چیزی بگوید، در را باز کرد و خارج شد.

***

- من باید برم. چرا نمی‌فهمی؟ بهش قول دادم اون‌جا باشم.

- گفتم نه. تو حالت خوب نیست، امروز فردا بچه به دنیا میاد، نباید به خودت فشار بیاری‌.

دست زن را گرفت و نالید:

- کاری نکن زندگی خودت و این بچه تو خطر بیفته. بدون یکی از شماها من داغون می‌شم.

سرینام دستش را روی گونه‌ی مردش گذاشت و گفت:

- اتفاقی برامون نمی‌افته. کلبه ما از هم...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب معشوق ارواح را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی