معشوق ارواح
قسمت: 21
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
سارینام لبخندی زد و سر او را بلند کرد. موهای نارلان را پشت گوشش فرستاد و گفت:
- فکر نکنم تو این نسل، کسی به اندازه من مشتاق بود تا عروس ارواح بشه اما اونا من رو لایق ندونستن و الان منتظر به دنیا اومدن فرزندمم. تو دوست داشتی ازدواج کنی و بچهدار بشی اما ارواح تو رو لایق عروس بودن دونستن. ما همه آرزوهایی داریم که ممکنه بهشون نرسیم، پس تنها کاری که از دستمون بر میاد، اینه که با لبخند راهی که سرنوشت مقابلمون میذاره بپذیریم.
با سر به آتابین علامت داد تا سراغ شمن برود و خود رو به نارلان ادامه داد:
- شاید عروس ارواح بودن چیزی نبوده باشه که تو بخوای اما ارواح تو رو انتخابت کردن پس سرت رو بالا بگیر و به خودت افتخار کن.
- اما من این افتخار رو نمیخوام. ای کاش میتونستم بدمش به کسی که میخوادش.
دست سارینام بالا آمد و بر لبان نارلان نشست. اخم ریزی بر پیشانی نشاند و گفت:
- مراقب باش چی میگی نارلان. تو مجبوری این مسیر رو بری. چه بخوای، چه نخوای. اما اگه دیگران این حرفا رو بشنون، خانوادهت رو آزار میدن که دخترشون رو درست تربیت نکردن که عروس ارواح بودن رو خار میشماره.
دختر به سرعت سرش رو به طرفین تکان داد.
- نه... نه... من هیچوقت منظورم این نبود.
سارینام گونه او را نوازش کرد و با لبخندی مهربانانه گفت:
- من میدونم اما بقیه که نمیدونن. اونا فقط از روی چیزی که میبینن و میشنون قضاوت میکنن. براشون هم مهم نیست اونا همه حقیقت رو نمیدونن. متوجهای؟ نباید بزاری بقیه، حتی ندیمههات از چیزی که واقعا تو قلبت میگذره با خبر بشه.
نارلان به تایید سر تکان داد و اشکهایش را پاک کرد:
- قول میدم این حرفا رو جای دیگه نزنم. فقط کاش تو هم میتونستی روز جشن بیای.
سرینام دستی روی شکمش گذاشت و به او دلگرمی داد.
- فکر کنم این بچه بتونه تا آخر مراسم صبر کنه. من...
برای خواندن نسخهی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید.
درحال حاضر میتوانید کتاب معشوق ارواح را بهصورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید.
بعد از یکماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال میشود.
کتابهای تصادفی

