فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

معشوق ارواح

قسمت: 19

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
پس از آن روز سارینام در کنار زن‌ها مشغول تهیه غذا می‌شد و آتابین به ماهیگیری یا تعمیر تور و قایقش مشغول بود. گاهی اوقات به نجاری رفته و در کارها به پدرزنش کمک می‌کرد. سارینام و مادرش هم برایشان غذا می‌بردند و همان‌جا ناهارشان را می‌خوردند. نیبیل اما نمی‌توانست به او نگاه نکند. هر چند با کابیلا زوج شده بود، هنوز دل در گرو محبت سارینام داشت. هر چه تلاش می‌کرد نمی‌توانست خود را از بند این محبت ممنوعه برهاند. بلاخره تصمیمش را گرفت. پس از این‌که کابیلا دو فرزند با قدرت باد و گیاهان به دنیا آورد، به طور کامل در دنیای انسان‌ها ماندگار شد. همچون تکه‌ای از وجود او، هر جا که می‌رفت، همراهیش می‌کرد. گاه باعث می‌شد همراه با ورود سارینام به جمعی، نسیمی کوتاه یا بادی ملایم بوزد. اوایل دیگران متعجب و از بادهای ناگهانی دلخور بودند اما کم‌کم به آن عادت کردند. حتی سارینام را نشان وزش باد خواندند. نیبیل به هیچ‌کدام اهمیت نمی‌داد و منتظر فرصت بود. منتظر شب‌هایی که آتابین قصد عشق‌بازی با سارینام را داشت. در آن شب‌ها او وارد جسم مرد جوان می‌شد و بدون آگاهی آن دو، در رابطه‌شان سهیم بود. وقتی نشانه‌های بارداری در زن پیدا شد، او دیگر به آتابین نگاه هم نکرد و چه رسد به تسخیر وجودش، در عوض تمام توجه خود را به سارینام و کودک درون رحمش معطوف کرد. هر از چند گاهی، دست بر شکم زن می‌گذاشت و کودک را با قدرت خویش تغذیه می‌کرد. کابیلا که از غیبت طولانی نیبیل به ستوه آمده بود، به دنبالش آمد. وقتی متوجه اتفاق رخ‌ داده شد، روح باد را به بیرون دهکده کشاند و سر او فریاد زد: - هیچ معلومه داری چه غلطی می‌کنی؟ - به زنی که دوست دارم یه بچه دادم. - یه بچه...؟ فقط یه بچه...؟ تو یه بچه ممنوعه درست کردی. کمی دور خودش چرخید. روی لباسش مدا...
برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب معشوق ارواح را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی