معشوق ارواح
قسمت: 18
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
صدایی در فضا پیچید و پرسید:
- چشمت رو گرفته نیبیل؟ پس چرا نشانهگذاریش نکردی؟
- به تو ربطی نداره؟
چند شاخه گل دور افتاده بزرگتر شدند و به هم پیچیدند تا به شکل زنی زیبا با تاجی از گلهای بهاری تبدیل شد. به رو به رویش خیره شد و گفت:
- اینجوری نباش نیبیل. تو سرزمین ارواح خواهان زیاد داری. فقط کافیه بخوای تا هر روحی تبدیل به حامل وارث تو بشه.
پیکری شفاف مقابلش شکل گرفت. نسیم قوت گرفت و تبدیل به بادی شدید شد. چنان شدید که گیاهان روی لباس زن را پراکنده کرد.
- تو کار من دخالت نکن، کابیلا و به اون دختر کاری نداشته باش.
سپس پیکر از هم پاشید و باد درون دشت فرو نشست. زن به مسیر رفتن او نگاه کرد و غرید:
- نیبیل احمق. نمیفهمی هم خودت، هم اون رو نابود میکنی.
گیاهان بدنش کوچکتر شدند و به اندازه قبلشان باز میگشتند. اما شادابی و طراوت خود را از دست دادند. با صدای آهی بلند، باقیمانده گلها بر روی زمین افتادند و کامل پژمردند.
***
صبح روز بعد، سرینام بدنش را شست، لباس مرتبی بر تن کرد و از کلبهشان خارج شد. خرامان به سمت محل جشن راه افتاد. شمن لایسن شب گذشته سبدها را تحویل گرفت و گلها را تبرک کرد. سپس امروز صبح دوباره به او و بقیه دختران تحویل داد. بعد از آن، شمن همراه رئیس قبیله به سمت محل اسکان عروس ارواح رفت تا او را به قربانگاه راهنمایی کند.
ساعتی بعد عروس ارواح به جمعیت نزدیک شد و در دو طرف او شمن و رئیس قبیله ایستاده بودند.
ندیمههای میانسالش هم از عقب، طبقهای هدایا را حمل کرده، دنبالشان میآمدند. وقتی عروس ارواح از جلو سرینام و دوستانش گذشت، دست درون سبد بردند و هر کدام مشتی گل بر سرش پاشیدند. لبان سرینام خندان بود اما قطره اشکی از چشمش چکید. زمزمه کرد:
- کاش من جای تو بودم.
عروس سخنش را شنید و لحظهای ایستاد و نگاهی گذرا به او ان...
برای خواندن نسخهی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید.
درحال حاضر میتوانید کتاب معشوق ارواح را بهصورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید.
بعد از یکماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال میشود.
کتابهای تصادفی


