معشوق ارواح
قسمت: 16
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چاقویش را در دست گرفت و خطوطی روی هر دو مهره کشید. سپس آنها را به هم نزدیک کرد.
درخشش و برق ایجاد شده، چشمانش را زد و باد بلند شده، موهایش را به هم ریخت. گمان کرد کارش را اشتباه انجام داده و جادوها همدیگر را دفع میکنند. اما کمی بعد نور از بین رفت و دو مهره با هم یکی شدند. ظاهر آن، شبیه به مهرهی شمن بود اما درخشندگی و انعکاس طوفان مهرهی روح را در خود داشت. آن را به بازویش بست و دوباره گردنبند را به گردنش انداخت.
- آیسین احمق فرصتم رو از چیزی که بود، کمتر کرد.
لبخندی زد و دوباره سر جایش دراز کشید. روزها مرتب از پشت هم میآمدند و میرفتند. بعد از آن شب، دیگر سایوان خواب نیبیل را ندید و شبهایش در آرامش سپری میشد. مدتی بعد، راهارد دختری را برای ازدواج انتخاب کرد و از شمن خواست تا روزی را برای ازدواجش مشخص کند. اصرار داشت روز ازدواجش قبل از جشن ارواح باشد. شمن هم سه ماه بعد را انتخاب کرد.
روابط آیسین و سایوان روز به روز بهتر و به هم نزدیکتر شدند. تا اینکه شبی شمن لب به سخن باز کرد.
- اولین روزی که واقعا متوجه تو شدم، دو سال پیش، موقع قربانی کردن کیتان بود. از همون لحظه خواستم نزدیکم باشی.
سایوان آب دهانش را قورت داد و منتظر ماند تا شمن حرفش را بزند.
آیسین پوزخندی زد و ادامه داد:
- یادمه وقتی رفتم از فالیاث بخوام تو رو بفرسته اینجا، راهارد نفرینم کرد که عاشق بشم اما نه اون نه من، نمیدونستیم که من از قبل به نفرینش گرفتار شدم.
دست سایوان را گرفت و در چشمانش خیره شد. با کلمات بریده و نامنظم گفت:
- سایوان... من دوست... ت دارم. من... میخوام تمام وجودمون برای هم باشه...
ماهیگیر دست آیسین را پس زد و از جایش پرید.
- نه... نه شمن... رابطه من و تو با هم جور در نمیاد.
عقب رفت و ادامه داد:
- بذار رابطهمون همینجوری دوستانه باقی بمونه.
بعد سریع شمن را تنها گذاشت. پس از آن روز، هر بار که شمن سعی در پیش کشیدن این موضوع داشت، سایوان حرف را عوض میکرد و مانع او میشد. کم کم روز عروسی راهارد رسید و جشن بزرگی برگزار شد. چند روز بعد، در زمان استراحت سایوان، راهارد با او روی ساحل صخرهای نشست و واسطه مِهر شمن شد.
- برا چی شمن رو رد میکنی؟ چون هر دوتون مردین...
سایوان مانعش شد و جواب داد:
- مسئله این چیزا نیست.
بعد به پیشانی او اشاره کرد.
- تا چند ماه پیش چشم دیدنش نداشتی و باید با کتک میبردمت پیشش اما الان براش پا در میونی میکنی!
با این حرف هر دو خندیدند و راهارد گفت:
- راستش رو بگو، چرا با اینکه کنارش زندگی میکنی، مدام ردش میکنی؟
سایوان کمی نگاهش کرد و جدی و تلخ جواب داد:
- من با خواست خودم اونجا نرفتم تا با خواست خودم بیام بیرون.
بعد کمی به اطرافش نگاه کرد و ادامه داد:
- ولی رابطه من و اون شدنی نیست.
دستش را روی سینهاش گذاشت و چهرهاش در هم رفت.
- وجود من مثل شماها خالص نیست. به خاطر ریشه انسانیم رابطهمون به من آسیب نمیزنه اما نیمه روحیم اون رو نابود میکنه.
راهارد دست بر شانه او گذاشت و پرسید:
- پس من و بقیه مردم چی؟
سایوان نگاهش کرد و لبخند زد:
- این مقدار ارتباط بهتون آسیب نمیزنه اما چیزی که شمن میخواد، فرق داره.
سپس راهارد ناامید را تنها گذاشت و به خانه برگشت. بعدا به شمن دلیل رفتار سایوان را گفت. شمن نفس آسودهای کشید و زمزمه کرد:
- فعلا ...
برای خواندن نسخهی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید.
درحال حاضر میتوانید کتاب معشوق ارواح را بهصورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید.
بعد از یکماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال میشود.
کتابهای تصادفی

