فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

معشوق ارواح

قسمت: 12

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

با کنار رفتن پارچه، صدفی حکاکی شده میان مهره‌های چوبی و استخوانی آشکار شد. دست جلو برد تا مهره‌ها را لمس کند اما سریع عقب کشید. بلند شد و در مسیر برگشت راه افتاد. چند قدم بیشتر نرفته بود که سریع برگشت. خم شد و گردنبند را همراه پارچه برداشت و دستش را عقب برد تا آن‌ها را به دریا بیاندازد. دستش را به جلو پرتاب کرد اما در میانه راه متوقف شد. پارچه در هوا رها شد و همراه نسیمی که وزید، به سمت دریا رفت و گردنبند در دستش باقی ماند.

نمی‌دانست چرا؟ اما نمی‌توانست گردنبند را دور بیندازد. گویی نیرویی نامرئی مهره‌ها را به دستش متصل کرده بود. مانده بود با آن‌ها چکار کند! دوست نداشت آن را به گردن بیندازد اما هر چه سعی داشت آن‌ها را درون کمربند یا کیسه همراهش قرار دهد، انگشتانش از دورشان باز نمی‌شد. مطمئن بود جادوی شمن در جریان بود تا حتما مهره‌ها را به گردن ببندد. به اجبار دستانش را بالا برد و بند چرمی را به گردنش بست و سعی کرد صدف و مهره‌ها را زیر پیراهنش پنهان کند‌.

سایوان به امید آزاد کردن ذهن و آرامش روانش از کلبه بیرون آمده بود اما حالا نه تنها سبک نشده بود بلکه با دیدن و بستن گردنبند، احساس می‌کرد باری بر بارهای گذشته‌اش اضافه شده است‌. آزرده و غمگین به کلبه برگشت. بدون نگاه یا حرفی به شمن، پشت پرده رفت و روی تشکش نشست‌. زنوانش را در بغل گرفت و پیشانیش را بر رویشان گذشت. آیسین آرام دنبالش رفت و بی‌صدا کنارش نشست. کمی بعد دست روی شانه‌اش گذاشت و زمزمه کرد:

- خوشحالم که مهره‌ها رو انداختی گردنت.

پسر بدون بلند کردن سرش نالید:

- با جادویی که روشون گذاشته بودی، چاره دیگه‌ای نداشتم.

آیسین مانده بود ماهیگیر از کدام جادو حرف می‌زند. تنها جادویی که روی گردنبند بود، جادوی حفاظتی بود که استادش درست کرده بود. ادامه حرف‌های سایوان به درماندگی شمن جواب داد:

- من هیچ هدیه‌ای از تو نمی‌خوام. برا همین خیلی سعی کردم از شر این مهره‌ها خلاص بشم اما انگار یه بندی مانعم می‌شد. تنها کاری که گذاشت بکنم، انداختنش به گردنم بود.

آیسین دست روی شانه پسر گذاشت و گفت:

- جادوهای این گردنبند رو استادم درست کرده، من فقط از دستورالعمل اون اطاعت کردم.

سایوان سرش را چرخاند و به شمن نگاه کرد. شمن آرام قضیه ساخت گردنبند توسط لایسن را تعریف کرد و اضافه کرد:

- می‌دونم جادوهایی که روی گردنبند گذاشته، ازت محافظت می‌کنن. اما چیزی در مورد ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب معشوق ارواح را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی