فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

معشوق ارواح

قسمت: 10

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

بعد از مدتی تامل، آن‌ها را برداشت و لا به لای لباس‌هایش پنهانشان کرد. علاوه بر لباس‌ها و تمثال‌ها، هر چه برای پخت غذا لازم بود و در کلبه‌اش داشت همراه خود برداشت. وقتی کارش تمام شد، در خانه‌اش باز و فالیاث داخل شد. به محض دیدن سایوان با لحنی سرشار از عصبانیت غرید:

- هیچ معلومه کجایی؟ همه دارن دنبالت می‌گردن! کل قبیله رو از کار و زندگی انداختی.

سایوان سرش را پایین انداخت تا صورت سرخ و اشک‌های حلقه شده درون چشمانش را پنهان کند. بعد با صدایی لرزان که به زحمت شنیده می‌شد، جواب داد:

- ببخشد رئیس. برای هضم اتفاقی که افتاده، لازم بود تنها باشم.

با شنیدن این حرف، فالیاث نفس عمیقی کشید و با لحنی آرام‌تر گفت:

- خیله خب. اما قبلش باید خبر می‌دادی. کل قبیله نگرانت بودن که نکنه اتفاقی برات افتاده. خوبه یکی از بچه‌ها موقع برگشت دیده بودت و به ما خبر داده.

سایوان می‌دانست بقیه فقط نگران برکتی بودند که از او می‌گرفتند اما در پاسخ فقط دوباره عذر خواهی کرد و قول داد چنین رفتاری دیگر تکرار نشود. فالیاث با صورتی خرسند درون کلبه را با نگاهش کاوید و پرسید:

- می‌دونی که دیگه نباید این‌جا زندگی کنی؟ وسایلت رو جمع کردی؟

پسر بقچه کوچک و سبد سبکش را نشان داد و گفت:

- قبل رسیدن شما همه وسایلم رو جمع کردم.

مرد سرش را به تایید تکان داد و با دست در را نشان داد:

- پس چرا معطلی؟ راه بیوفت. تا کلبه شمن همراهیت می‌کنم.

سایوان برخلاف میلش راه خروج را در پیش گرفت و دو‌شادوش رئیس قبیله به سمت منزل جدیدش راه افتاد. به محض ورودش به کلبه شمن، آیسین به پرده اشاره کرد و گفت:

- اون پشت رو مرتب و برا خوابت جا باز کن. فکر کنم، یه رخت‌خواب اضافه هم اون‌جا باشه.

سپس بدون توجه به او، همراه فالیاث به گوشه‌ای رفت و با رئیس مشغول صحبت شد. سایوان برای لحظه‌ای آن دو را تماشا کرد و سپس، به سمت پرده رفت و پشت آن پنهان شد. دومین بار بود که به این کلبه می‌آمد اما بار اول برای ساعتی کوتاه بود و این‌بار تبدیل به زندانش شده بود. بقچه کوچکش را کناری انداخت و آستین‌هایش را بالا زد. از پشت پرده سرک کشید و خیلی آرام پرسید:

- می‌شه وسایل رو ببرم بیرون، بعد دوباره بچینم؟

شمن نگاه کوتاهی به او انداخت و دستش را در هوا تکان داد:

- هر کاری می‌خوای بکن، فقط چیزی رو دور ننداز.و دوباره مشغول ص...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب معشوق ارواح را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی