معشوق ارواح
قسمت: 6
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
اپیزود دوم: یار ممنوع
مدتی بود، با دیدن ماهیگیر جوان جانش به آتش کشیده میشد و قلبش دیوانهوار به سینه میکوبید. حالا در وسط مراسم، نگاهش به خرمن نقره پسر جوان افتاد. مانند طلسمشدگان زمان و مکان را فراموش کرد و از خواندن اوراد باستانی باز ماند. چشمانش جز پسر نمیدید و در ذهنش چیزی به جز او وجود نداشت. لبانش از هم باز شدند و زمزمه کرد:
- ارواح عزیز، این چه سرنوشت شومیه که من دارم.
رئیس قبیله تکانش داد و گفت:
- شمن! داری چکار میکنی؟ چرا اوراد رو نمیخونی؟
سعی کرد مقصد نگاه آیسین را پیدا کند اما تکانهایش زنجیر نگاه شمن را پاره کرد و صدایش طلسم را شکست. آیسین سمت او چرخید و پرسید: - رئیس، چیزی گفتی؟
فالیاث مدتی نگاهش کرد و زمزمه کرد:
- اوراد...
اجازه صحبت بیشتر به او نداد. سرش را به تایید تکان داد و زیر لب زمزمه کرد:
- بله، درسته... اوراد... مراسم...
سریع به سمت دریا چرخید و زانو زد. فالیاث، راهارد و بقیه هم به دنبالش زانو زدند. آیسین با صدای بلند شروع کرد به خواندن اذکار و جمعیت بعضی کلمات و آواها را تکرار کردند. نیایش تا سوختن کامل کلک و فرو رفتنش به دریا ادامه داشت.
سپس برخاستند و به دهکده برگشتند تا آنجا جشن را ادامه دهند. تا شب رقصیدند، نوشیدند و خوردند. راهارد اما غمگین از رفتن معشوق و نامزدش، گوشهای نشسته بود و خیره به جمع بود.
گاهی در تصورش، خود را همراه معشوق، در حال رقص میدید. اگر کیتان عروس ارواح نمیشد، بیشک همین امشب با هم نزد شمن رفته تا برایشان دعای ازدواج بخواند و شب را با هم به خواب میرفتند.
دوست داشت در افکار تلخ و شیرین خود تنها باشد اما مزاحمان، مانعش شدند. دختران جوان، خندان و طنازی که عشق و توجه او را طلب کرده بودند. سعی در منحرف کردن فکر و خنداندنش داشتند. حتی از او خواستند تا با آنها برقصد اما راهارد همه را نادیده گرفت. با خود اندیشید: «این دخترای احمق چطور فکر میکنن، میتونن جای کیتان رو در قلبم بگیرن؟»
ساعتی بعد، دختران ناامید از جلب توجه راهارد تنهایش گذاشتند و به جشن پیوستند. در تمام مدت جشن، نگاه آیسین، دنبال پسر ماهیگیر چرخید. مراقب بود، گرفتار جادویش نشود....
کتابهای تصادفی

