صاعقه تنها راه است
قسمت: 133
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت 133 – وِندی
گراویس و نگهبان وارد قلعه شدند و متشابه به گیلد صاعقه، از پلهها بالا رفتند تا اینکه در بالاترین طبقه قرار گرفتند. یک درِ بزرگ و سنگین در انتهای راهروی طولانی قرار داشت و نگهبان به گراویس اشاره کرد که وارد شود. گراویس سری برای او تکان داد و در را باز کرد.
در مقایسه با گیلد صاعقه، درِ اینجا فقط یک درِ معمولی بود و گراویس هیچ مشکلی در باز کردن آن نداشت. گراویس وارد سالن بزرگی شد و در را پشت سرش بست. او به اطراف سالن نگاه کرد و متوجه افراد زیادی شد.
به جای تختهای پادشاهی متعدد، او تعداد زیادی صندلی و میز چوبی دید. چند نفر میانسال و مسن دور میزها نشسته بودند و با خوشحالی با یکدیگر صحبت میکردند. گراویس همچنین میتوانست چندین نوع میوه را روی میزهای آنها ببیند. سالنی که در گیلد صاعقه بود احساس سنگینی و ظلم داشت، درحالیکه این سالن احساس آزادی و راحتی را القا میکرد.
مردی از انتهای سالن فریاد زد: «خوشاومدی آسمانزاده!»
مرد شاید بیست و چند ساله بود و موهای سبزش بهآرامی و انگار که زیر آب بودند، میچرخید. او لباس نسبتاً سادهای بهتن داشت که فقط شامل یک پیراهن سبز و شلوار قهوهای بود. تضاد بین ظاهر مرد و لباسش او را شبیه یک ارباب جوان و ثروتمند میکرد که سعی داشت خود را به عنوان یک دهقان درآورد.
گراویس متوجه شد که مرد وسط 3صندلی نشسته است. فقط بر اساس ظاهر صندلیها، گراویس نمیدانست که معاون رئیس گیلد و خود رئیس آنجا نشستهاند. گراویس بر اساس موقعیت 3صندلی فقط میتوانست حدس بزند که او رئیس گیلد است، زیرا آنها در وسط سالن بودند و بین بقیه فاصله داشتند.
گراویس با تعظیمی مؤدبانی گفت: «متشکرم رئیس گیلد.»
وقتی فردی به دست راستش چند ضربه آرام زد، گراویس کمی مبهوت شد. او بهسمت راست خود چرخید و پیرمردی را دید که با دهانی پر، میوهای سبز رنگ بهسمت گراویس گرفته بود. او از گراویس پرسید: «میوه وزشی میخوری؟»
گراویس درحالیکه از تعارف راحت میوه متعجب شده بود فکر کرد: «اینجا واقعاً راحتن.»
گراویس به جای آنکه مؤدبانه رد کند، با جو پیش رفت. او گفت: «حتماً، ممنون.» و میوه سبز را گرفت. بسیاری از ریشسفیدان با دیدن اینکه او میوه را قبول کرده است، به گرمی لبخند زدند. آنها از افرادی که همیشه درستکار و بهتر از دیگران رفتار میکردند متنفر بودند، درحالیکه حتی یک لحظه هم نمیتوانستند آرام باشند.
گراویس به میوه نگاه کرد و آن را گاز زد.
وووش!
باد شدیدی از میوه وزید و به صورت گراویس کوبیده شد. گراویس مبهوت گشت، بهعقب پرید و میوه را انداخت.
...
کتابهای تصادفی

