صاعقه تنها راه است
قسمت: 40
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت 40 – بهشت
گراویس یک دهانه گرد با قطر نزدیک به 100متر دید. هر چیزی که در آن اطراف بود محو شده بود و درختان ایستاده در مرز دهانه با شدت میسوختند. در وسط دهانه یک سنگ گرد به ارتفاع حدود یک متر قرار داشت. صخره دقیقاً در همان جاییکه راهزن قبلاً نشته بود، فرود آمد.
گراویس نتیجه گرفت: «یه شهابسنگه.»
از ناکجاآباد، یک شهابسنگ به راهزن برخورد کرده بود. هنگامی که راهزن و گراویس در ابتدا صحبت میکردند، در فاصله چند متری ایستادند. شانس اینکه یک شهابسنگ تصادفی و بهطور ناگهانی به موقعیت دقیق راهزن برخورد کند چقدر بود؟ این فقط "بدشانسی" نبود. این یک اقدام عمدی بود.
علاوه بر آن، گراویس قبل از این اتفاق ترسی غیرقابل تصور را حس کرده بود. گراویس دچار توهم نبود. او میدانست که هیچ نوع احساس خطر مخفی و بسیار پیشرفتهای ندارد. بهدست آوردن چنین حسی مدت زیادی طول میکشید، و قلمرو تهذیب او برای همچین چیزی بسیار پایین بود. این احساس ترس یک هشدار عمدی بود.
یک شهابسنگ ناگهانی و یک احساس ترس غیرقابل توضیح.
فقط بهشت میتوانست چنین کاری انجام دهد. بنا به دلایلی، بهشت میخواست فوراً این راهزن را بکشد و او را درگیر نکند. گراویس همچنین متوجه شد که چرا بهشت به او هشدار داده است، حتی اگر واقعاً از او خوشش نمیآمد.
اگر بهشت میتوانست او را هر طور که میخواست، مثلاً با یک شهابسنگ یا صاعقه بکشد، آن وقت هیچ شانسی برای او وجود نداشت. بهشت تابهحال فقط شانس کارمایی او را ربوده و از تاکتیکهای ملایم استفاده کرده بود. مطمئناً قوانینی وجود داشت که باید از آنها پیروی میکرد. همچنین، اگر بهشت میتوانست مستقیماً او را بکشد، پدر گراویس هرگز به او اجازه انجام تهذیب را نمیداد.
همانطور که گراویس بیشتر در مورد آن فکر میکرد، ایده دیگری به ذهنش رسید. شاید این قوانین نبود که بهشت را از کشتن او باز میداشت. این راهزن بیچاره را خیلی راحت کشته بود. شاید بهخاطر پدر گراو...
کتابهای تصادفی
