صاعقه تنها راه است
قسمت: 34
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت 34 – معامله
جویس گیج شده بود. ابتدا، گراویس از پذیرش معامله بسیار خوشحال بهنظر میرسید، اما سپس عصبانی شد و نپذیرفت. این هیچ معنایی نداشت! پیرمرد نیز ابروهایش را درهم کشید. با وجود تمام تجربهاش، او هنوز نمیتوانست به دلیلی برای تغییر ناگهانی رفتار او بیاندیشد.
جویس پرسید: «چرا؟»
گراویس همچنان دندانهایش را بههم فشرد. او احتمالاً نمیتوانست مفهوم شانس کارمایی را توضیح دهد. نه به این دلیل که این مفهوم خیلی پیچیده بود، بلکه به خاطر اینکه اگر آنها میدانستند شانس کارمایی چگونه کار میکند، از برخی کارهای درونی بهشت سر در میآوردند. بهشت این اجازه را نمیدهد و هر کاری میکند تا عملکردش را مخفی نگه دارد.
او بعد از مدتی تفکر درمورد حرفهایش گفت: «من فقط میتونم یه فرصت رو قبول کنم، نه کمک مستقیم.»
اگر عادلانه پول بهدست میآورد، همهچیز درست میشد. گراویس ادامه داد: «البته من با این فرصت طوری رفتار میکنم که انگار مستقیماً به من کمک شده. من همچنین این لطف رو در قلبم حک میکنم.»
جویس با شنیدن حرفهای او گیجتر شد. آیا این غرور او بود که در راه منفعتش قرار میگرفت؟ این احمقانه بهنظر میرسید.
پیرمرد هم نمیدانست چرا گراویس این حرف را زد، اما این احساس را داشت که این بهترین راه است. نمیدانست چرا، اما بهنوعی احساس میکرد که جوان درحال کمک کردن به آنها است و نه برعکس. پیرمرد فکر کرد: «اما این غیرممکنه.». این جوان حتی پوستی معتدل نیز نداشت، پس چگونه میتوانست به آنها کمک کند؟
علاوهبرآن، آنها حتی در خطر نبودند. پیرمرد به احساس درونی خود اعتماد داشت، اما این بهنظر کاملاً با منطق متناقض بود. غریزه او عمدتاً در گذشته ثابت شده بود، اما هرگز با عقل سلیم تناقض نداشت. چه خبر بود؟ درنهایت پیرمرد عمیقاً به فکر فرو رفت.
از طرفی دیگر، دختر زیر بار نرفت. او با عصبانیت فریاد زد: «داری جدی میگی؟ این یه معامله منصفانهست! من...
کتابهای تصادفی


