فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

صاعقه تنها راه است

قسمت: 23

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت 23 – سلاح

گراویس به شهر نزدیک شد و سرعتش را کاهش داد. هجوم با سرعت کامل به یک شهر می‌توانست واکنش‌های نامطلوبی را برانگیزد. گراویس ممکن است به دشمن نیاز داشته باشد، اما حمله به یک شهر پر از مردم بی‌گناه اشتباه بود. این شهر دارای یک دیوار خاکستری به ارتفاع پنج‌متر بود که اطراف آن را احاطه کرده بود. دروازه‌های بزرگ جلوی گراویس به قدری باز شده بودند که یک انسان به سختی می‌توانست از آن‌ها عبور کند.

دو نگهبان کنار دروازه به او نگاه کردند و متوجه سیبر روی پشت او شدند. نیزه‌‌هایشان را بلند کردند و فریاد زدند: «بایست! چرا داری با خودت یه سلاح حمل می‌کنی؟»

گراویس ایستاد و به آن‌ها نگاه کرد. او خیلی ساده توضیح داد: «چون اون بیرون خطرناکه.»

نگهبانان با شنیدن این حرف کمی آرام‌تر شدند اما همچنان محتاط بودند. نگهبانان با صدای تأثیرگذاری گفتند: «ما نمی‌‌تونیم با اون سلاح بهت اجازه ورود بدیم.»

گراویس ابروهایش را درهم کشید. اگر این‌ها قوانین شهر بود، او باید رعایت می‌کرد، اما فقط به یک شرط. او پرسید: «این برای همه افرادی که وارد شهر می‌شن صدق می‌کنه؟»

اگر این فقط برای شهروندان عادی صادق بود، آنگاه اشراف و افراد دارای "ارتباط" همچنان می‌توانستند سلاح‌های خود را حمل کنند. افراد قدرتمند قدرت داشتند و او نمی‌خواست روی این احتمال شرط‌بندی کند که هیچ‌کس نمی‌خواهد جان او را در این شهر بگیرد.

نگهبانان پاسخ دادند: «برای حمل اسلحه در شهر، شما به مقدار مشخصی از شهرت نیاز دارید و ما همه افراد دارای شهرت را می شناسیم. ما عذر‌خواهی می‌کنیم، ولی نمی‌تونیم اجازه بدیم این‌طوری به شهر بری.»

یکی از نگهبانان به دیوار نگاه کرد و دستی را تکان داد. دروازه‌ها به‌سرعت به طور کامل بسته شدند.

گراویس چشمانش را تنگ و هاله-اراده خود را آزاد کرد. نگهبانان احساس کردند که دنیا سردتر شده است و حس می‌کردند که تیغه‌ای خیالی را می‌بینند که روی گلویشان قرار گرفته است. آن‌ها شروع‌به داشتن مشکلات تنفسی کردند و دچار ضعف شدند. فانی‌ها هیچ مقاومتی در برابر اراده گراویس نداشتند.

گراویس اعلام کرد: «من به این شهر میرم.»

تمام موهای روی گردن نگهبان سیخ شد. گراویس به‌آرامی جلو رفت. وظیفه آن‌ها این بود که جلوی او را بگیرند، اما نمی‌توان...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب صاعقه تنها راه است را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی