صاعقه تنها راه است
قسمت: 24
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت 24 – اقدام اربابشهر
«تو داری بهم میگی اون گفت که وارد شهر میشه، و ستوان هاندرز همینجوری گذاشت از دروازهها رد شه؟»
مرد باابهتی که در داخل تالار بزرگی روی تخت نشسته بود این را پرسید. او به سربازی نگاه میکرد که در مقابل او زانو زده بود. همان سربازی که برای اطلاع اربابشهر فرستاده شده بود. مردی که بر تاجوتخت نشسته بود آشکارا اربابشهر بود. او تنها فردی در داخل شهر بود که ماهیچههای معتدل داشت.
نگهبان ادامه داد: «اعلیحضرت، من بالای دیوار بودم و وقتی مرد گفت که وارد شهر میشود، احساس کردم تیغی روی گلویم قرار گرفته. ستوان و نگهبان دیگر میدانستند که مجازات کوتاهی در انجام وظایف ما چیست. بااینحال، هرچه تلاش کردیم، نتوانستیم جلوی او را بگیریم. سپس دروازهها را باز کرد و با سلاحش وارد شهر شد.»
چشمان اربابشهر تنگ شد: «دروازهها رو باز کرد؟»
ناگهان از جایش بلند شد و فریاد زد: «احمق! چرا زودتر نگفتی که دروازهها بسته بوده؟»
نگهبان بهخود لرزید. او ناله کرد: «من میلیونها بار عذر میخوام اعلیحضرت. این بنده حقیر فراموش کرد.»
اربابشهر در تالار تاجوتخت خود پرسه میزد و نمیدانست چگونه به این وضعیت بپردازد. فقط افرادی که حاوی ماهیچههای معتدلند میتوانستند دروازه را باز کنند. علاوهبرآن، نگهبانان به خوبی میدانستند که شکست در انجام وظیفه به معنای مرگ است. این بدان معنی بود که ترسی که نگهبانان از حمله به مرد جوان داشتند، بیشتر از ترس از مرگ حتمی به دلیل شکست در انجام وظیفه خود بوده است.
این مرد جوان حداقل به اندازه او قوی بود. این اگر بهدرستی مدیریت نشود میتوانست یک مشکل باشد. اربابشهر درحالیکه از پنجره خود به شهر نگاه میکرد پرسید: «مرد جوان خودش رو معرفی کرد؟»
نگهبان دوباره روایت کرد: « نه، فقط پرسید که آیا همه باید ممنوعیت سلاح را رعایت کنند یا نه. ما بهش گفتیم که این مربوط به همه کسایی هست که شهرت خاصی ندارن. بعد اون گفت که به شهر میره، دروازه را باز کرد و رفت داخل.»
اربابشهر چانهاش را مالید و فکر کرد: «اعلام شهرتش کار رو آسونتر میکرد. یا یه جنایتکار تحت تعقیبه، که شک دارم چون اون خودش رو پنهان نکرده، یا ناشناسه. شاید شاگرد یه استاد مرموز باشه. اون خودش رو <...
کتابهای تصادفی
