فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

مرجان ماه

قسمت: 4

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

بدین ترتیب اولین اثر ادبی من به پایان رسید.

«من این‌طور احساس می‌کنم که تو گاه‌وبیگاه نظر شخصی خودت رو وارد کردی. می‌تونم بگم که توی به تصویر کشیدن شخصیت‌ها در مکان‌های خاص تعصب وجود داره.»

ویراستار حلبی سه بار بی‌میلی‌اش را به این شکل ابراز کرد.

روز بعد ماه کامل خواهد بود. مرد پیام‌رسان کوچک تا یک ماه تمام به من یاد می‌داد که چطور بنویسم.

   

او دائماً نمی‌توانست مرا به‌طور کامل درک کند، برای همین البته که گاهی‌اوقات بحث‌های ما به نتیجه نمی‌رسید، اما در کل، روزهای هیجان‌انگیزی بودند. ابتدا از ظاهر او جا خوردم، اما پس از چند روز برایم یک چشم‌انداز عادی شد. همچنان نمی‌توانستم داخل لباس حلبی را به خاطر پوشش شیشه‌ای بازتاب‌دهنده‌اش ببینم، اما می‌توانستم بگویم که او با حرارت، پرانرژی و از همه مهم‌تر صادق بود. تقریباً انگار او نوعی شکل زندگی بود که مفهوم دروغ یا فریب را درک نمی‌کرد.

«من خوندنش رو تمام کردم. دوست داری نظرهای من رو بشنوی؟»

در جواب درخواست مؤدبانه او با نگرانی سر تکان دادم. باوجود این‌که من فقط یک داستان کهن را با حروف مدرن بازنویسی کرده بودم، هنوز کمی احساس خجالت می‌کردم.

«لطفاً آرام باش.»

«این با داستانی که من می‌شناسم کمی فرق داره، اما لذت‌بخش بود. اون خانم خیلی زیبا بوده، مگه نه؟»

«به گمونم. فکر می‌کنم اون کمی بیش‌ازحد ساده‌لوح، زیادی صلح‌طلب بوده. از کدوم ویژگی اون دختر خوشت اومده؟»

«اون توی هر کاری که انجام می‌داد درنگ نمی‌کرد. حتماً شخص خیلی صادقی بوده. دلیل این‌که نمی‌تونست چیز دیگه‌ای رو در اطرافش ببینه این بود که با تمام و...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب مرجان ماه را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی