اپ بازیگر فیلمهای ماورأطبیعی
قسمت: 80
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 80 – خانه متروکه 1552 (12)
هوانگهونگ متوجه چیزی شد. سرش را به سختی چرخاند و خون بدنش سرد شد، فریاد زد: «لومینگ!»
در حمام قفل نبود و هوانگهونگ آن را با یک کلیک باز کرد. شیهچی انتظار داشت مرگ لومینگ بد باشد، اما وقتی جسد لومینگ را دید، گلویش چندبار حرکت کرد تا به سختی بتواند میل به بالا آوردن را فرو بنشاند.
صدای هوق هوق چند نفر را از پشت سرش شنید.
حمام سرخ تکان دهنده بود، زمین از خونی که همه جا پاشیده شده بود، خیس و چسبناک بود. لومینگ به پشت توالت تکیه داده، سرش به یک طرف خم شده بود. علاوه بر سوراخهای خون آلود، بدنش با آثار گزش پوشیده شده بود.
پاهای همه سست و رنگ از صورتشان پریده بود. یوجینگ هم با دیدن این صحنه سر جایش خشکش زده بود. وقتی عکسالعمل نشان داد، شیهچی کتش را بیرون آورد و بینی و دهانش را پوشاند. بعد جلو آمد تا صحنه را ببیند.
خم شد و چشمانش سفت شد. پوست لومینگ کاملا پاره شده و قلبش از بین رفته بود. یوجینگ تمایلی به پشت سر رها شدن نداشت، به همین دلیل شیهچی را کنار زد تا خودش چک کند. شیهچی شانه بالا انداخت و ایستاد و به یوجینگ نگاه کرد. چشمان زیادی وجود داشتند و یوجینگ نمیتوانست چیزی را پنهان کند. شیهچی میبایست خوشحال میبود.
چند دقیقه بعد یوجینگ با چهرهای گرفته از جا بلند شد: «قلب، کبد، کلیهها و زبونش از بین رفتند.»
گروه شگفتزده شدند: «تو این فیلم یه جونور وجود داره! آثار گاز گرفتن معلومه! تا حد مرگ اون رو پاره کرده!»
مردی لرزید: «اونا نیستند. نباید این طوری باشه... خورده شدند، درسته؟»
گروه با شنیدن این حدس به خود لرزیدند.
«این نباید ربطی به غذا داشته باشه، درسته؟ زنی که قبلا روی تخت مرده بود باید بره شیرخوار کبابی با ذغال چوب باشه؟ تو بچگیم دربارهش شنیدم و خیلی عمیق تحتتأثیرش قرار گرفتم. فکرشم نمیکردم مرغ گدا همون بره شیرخوار کبابی با ذغال باشه...»
با روشن شدن علت مرگ زن، آنهایی که مرغ را خورده بودند، ترسیدند و خوشحال شدند.
«اون لومینگ...»
شیهچی اتاق را جستجو کرد. اما اثری از اعضای گم شده لومینگ پیدا نکرد و کنار جسد برگشت.
همان لحظه، یوجینگ که جسد را معاینه کرده بود، بلافاصله دورتر ایستاد. او با حالتی موقر به سمت ژائوجینهوا رفت و صدایش را پائین آورد: «مامان، این باید کار روح مرد با اشتهای غیرعادی باشه؟»
ژائوجینهوا بی صدا سر تکان داد. بازیگران دیگر در حال حدس زدن نوع جانور بودند، اما هر کس جسد را به وضوح میدید، میفهمید چه اتفاقی افتاده است. روح مرد با اشتهای غیرعادی طاقت نیاورده و شروع به حمله به بازیگران کرده بود. اما آنها تصورش را نمیکردند که روح مرد حتی اعضای بدن انسان را بخورد، یا آنها را خام بخورد. یوجینگ به سوپ بچه داخل منو فکر کرد و ناگهان حس کرد عجیب نیست.
«مامان، باید عجله کنیم و به روح زن کمک کنیم تا دندوناش رو پیدا کنه. چون ما کمک به روح زن رو انتخاب کردیم، مقابل روح مرد قرار گرفتیم. اگه به موقع عمل نکنیم، روح مرد حتما به ما حمله میکنه.»
ژائوجینهوا سر تکان داد. او زیاد نمیترسید زیرا فیلمهای زیادی فیلمبرداری کرده بود و آیتمهایی برای نجات جان خود داشت. چیزی که او از آن میترسید این بود که در مدت زمان مشخص، دندانها را پیدا نکند و فیلمبرداری با شکست مواجه شود.
وقتی یوجینگ و ژائوجینهوا به توافق رسیدند، شیهچی تلاش کرد دوباره جسد را بررسی کند. سپس به سمت لوون نگران رفت و زمزمه کرد: «بیا برگردیم.»
رنزه نیز آنها را دنبال کرد: «چطور بود؟»
شیهچی عینکش را بالا داد: «همجنسخواری.»
چشمان لوون گشاد شد: «چی؟» وقتی تائید کرد که درست شنیده است، قیافهاش در هم رفت: «یعنی لومینگ به وسیله یه روح خورده شده؟ حیوون نبوده؟»
بالاخره طبق گمانهزنیهای قبلی، ارواح حیوانی درون خانه بودند که میخواستند به آنها آسیب برسانند. او فکر میکرد از آنجایی که حیوانات به ا...
کتابهای تصادفی


