فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اپ بازیگر فیلم‌های ماورأطبیعی

قسمت: 75

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل 75 – خانه متروکه 1552 (7)

[آشپز چاق مرده؟]

[فکر می‌کردم جسد روح زن باشه!]

[پس اونی که همین الان با شیه‌چی حرف زد...]

[به خاطر همینه که یه جسد رو نادیده گرفت. معلوم شد خودشم یه جسده.]

[لعنت. سرآشپز چاق گفت اینجا تازه‌کاره اما مرده. یعنی به شیه‌چی دروغ گفت؟ حرفاش درستند یا نه؟]

سرآشپز چاق مثل یک تخم‌مرغ بود. سرش به انگشتان پایش وصل شده بودند، در توپی پیچیده شده و داخل طبل فرو شده بود. طبل پر از آب بود و گوشت متورم سرآشپز چاق مانند گُل‌های سفید به نظر می‌رسید. سرش وسط طبل، بین زانوهایش فرو رفته بود.

شیائویائو چند قدم عقب رفت و به سختی توانست سرپا بماند. رنگ صورتش پریده بود و سینه‌اش به شدت بالا و پائین می‌رفت. «آشپز چاق مرده. پس کی برای ما غذا درست می‌کنه؟ اونی که همین الان بیرون رفت، کیه؟»

یوجینگ هم عرق کرده بود اما دوستش اینجا بود و نمی‌توانست تکان بخورد. او حالت تهوع خود را تحمل کرد و کنار جسد به جلو خم شد تا آن را بررسی کند. اما ناگهان سرآشپز چاق تاب خورد. قبل از اینکه یوجینگ بتواند واکنشی نشان بدهد، سرآشپز چشمانش را باز کرد!

یوجینگ به عقب افتاد و شیائویائو جیغ زد.

یوجینگ که چشمان خالی سرآشپز را دیده بود، چشمانش همانند آتش سرخ شدند. احساس شدید سوزن سوزن شدن چشم‌هایش را سوراخ می‌کرد که باعث شد از درد به زمین بیفتد و شروع به زوزه کشیدن کند. داشت کور می‌شد!

در طبل سبک وسترن، سرآشپز چاق دست و پای خود را حرکت داد. صدای حرکت و پیچ خوردن مفاصلش شنیده می‌شد. بعد گوشت سفید سرآشپز از طبل بیرون آمد و مقداری آب و بوی تعفن با آن خارج شد.

در همان لحظه، شیه‌چی در طرف دیگر متوجه شد که مشکلی در سرآشپز وجود دارد. از برنامه جستجوی خانه منصرف شد و به جای آن سرآشپز را دنبال کرد. سرآشپز به گوشه‌ای که نور نمی‌تابید رفت و ناگهان در هوا ناپدید شد. آنجا واضحا یک دیوار وجود داشت. شیه‌چی چند بار پلک زد اما سرآشپز در هوا ناپدید شده بود.

نگاهی به اطراف کرد و واکنش نشان داد: «یه روح!»

میمون‌ها و موش‌های تازه متولد شده می‌توانستند درهوا ناپدید شوند، آن‌ها روح بودند. سرآشپز هم ناپدید شده بود. او هم یک روح بود! سرآشپز اصلا آدم زنده نبود! او ناگهان ناپدید شد...

در همان لحظه، فریاد شیائویائو از اتاق یوجینگ بلند شد.

شیه‌چی احساس کرد باید اتفاقی افتاده باشد: «برادر برو!»

شیه‌شینگ‌لان بلافاصله بیرون آمد و به راهرو دوید.

اتاق یوجینگ.

«شیائویائو، نجاتم بده!»

شیائویائو در حالی که سرآشپز را که به آرامی به یوجینگ مجروح نزدیک می‌شد، تماشا می‌کرد، مردد شد. ترس از مرگ باعث شد بی‌رحم شود و به سرعت از در بیرون رفت. دم در به کسی برخورد کرد.

شیائویائو وقتی سرش را بلند کرد تا کسی را که به او برخورد کرده بود، ببیند بسیار ترسیده بود. بعد حالش به سرعت بهتر شد: «خاله!»

ژائوجین‌هوا پس از شنیدن این فریاد با عجله رفت، چشمانش تنها پسرش را می‌دید. او با عجله وارد شد و به آن چیز شیطانی نگاه کرد و با چشمان بسته چند طلسم را در سکوت خواند. یک گرداب سیاه روی زمین اتاق ظاهر شد و گاز سیاهی از آن فوران کرد. خطوط مرموزی دور آن پیچیده بود و به سرعت دمای هوا را کاهش داد. آب می‌چرخید و حباب می‌زد. چند ثانیه بعد، یک دست اسکلتی خشک از میان آب گرداب دراز شد و مچ سرآشپز را گرفت.

انرژی شیطانی بزرگ باعث شد زانوهای شیائویائو دم درنرم شود و نتواند صاف بایستد. سرآشپز به سختی از ضربه دست اسکلت فرار کرد، چشمان خالی او ترسی غریزی را نشان می‌داد. بدنش ناگهان به زمین افتاد و چندبار لرزید. سپس با یک انفجار به زمین کوبیده شده و به تلی گوشت بی‌جان تبدیل شد.

همان زمان شیه‌شینگ‌لان که با عجله به سمت اتاق یوجینگ می‌رفت برگشت و متوجه شد سرآشپز دوباره در طبقه اول ظاهر شده ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب اپ بازیگر فیلم‌های ماورأطبیعی را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی