فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اپ بازیگر فیلم‌های ماورأطبیعی

قسمت: 74

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل 74 – خانه متروکه 1552 (6)

2 میمون متوجه شدند کسی آن‌ها را نگاه می‌کند و به آن سو خیره شدند. از اینکه موقع غذا خوردن مزاحم آن‌ها شده بودند، آشفته شده و زوزه کشیدند و بعد به سمت شیه‌شینگ‌لان پریدند. یکی به شدت بالا پرید، دست و پاهایش به شدت می‌لرزیدند، انگار می‌خواست مانند اختاپوس به سر شیه‌شینگ‌لان بچسبد و جمجمه‌اش را بکند. وقتی شیه‌شینگ‌لان بدون تردید خنجر روح شیطانش را بیرون کشید، جرقه‌هایی ظاهر شدند. میمون اشتباه کرد و به جای آن شانه را گاز گرفت. خنجر به او اصابت کرد و با فریاد به زمین افتاد.

میمون دیگر وقتی دید وضعیت خوب نیست. نفسش را بیرون داد و به طرف شیه‌شینگ‌لان که همراهش را آزار می‌داد، رفت. او از مزیت قدش استفاده کرد و با همراهش به زیر تخت لغزید.

شیه‌شینگ‌لان خم شد و در حالی که خنجر روح شیطان را محکم گرفته بود زیر تخت را نگاه کرد. زیر تخت کاملا تاریک بود و هیچ میمونی وجود نداشت. این بار مطمئن بود که هیچ توهمی ندیده است. ارواح باید قادر به ناپدید و پنهان شدن، باشند.

یک چیز کوچک سفید آن وسط بود که کمی نور ساطع می‌کرد.

اخمی کرد.

شیه‌چی گفت: «برادر، این باید دندون باشه.»

شیه‌شینگ‌لان یک دستش را روی زمین تکیه‌گاه کرد و از پایش برای رسیدن به داخل استفاده کرد و به آرامی آن چیز را بیرون انداخت. واقعا یک دندان بود. یک دندان سفید و زیبا که بالای آن خون آلود بود. بسیار شبیه چیزی بود که قبلا پیدا کرده بودند و می‌بایست یک دندان انسان باشد.

با تعجب پرسید: «چرا اینجاست؟»

جایی که مطمئنا امکان نداشت آشپز چاق آن را پیدا نکند.

او زمزمه کرد: «تنها حدس من اینه که از میمون افتاده.»

این تنها امکان بود. سریع آن را برداشت. برایش مهم نبود تمیز باشد یا نه، مستقیما آن را درون جیبش فرو برد. او سرش را برگرداند و یوجینگ را دید که کنار در ایستاده بود.

شیه‌شینگ‌لان اخمی کرد و از شیه‌چی پرسید: «کی اومد؟ چرا هیچ حرکتی نبود؟»

اگر حرکتی وجود نداشت، نمی‌توانست متوجه آن شود.

شیه‌چی مطمئن نبود: «یه آیتم؟»

وقتی یوجینگ صدای حرکات را شنید، با عجله از تله‌پورت استفاده کرده بود. انتظار نداشت شخص دیگری زودتر از او برسد. یوجینگ رفت و به جسد بازیگر نگاه کرد. چشمانش از انزجار درخشید و به سمت شیه‌چی رفت: «زیر تخت دنبال چی بودی؟»

شیه‌شینگ‌لان با اخم به او نگاه کرد: «تو کی هستی؟»

او تمام ظاهرسازی‌های صمیمانه‌اش را کنار گذاشت، دیگر زمانی برای ظاهرسازی متمدنانه نبود.

صورت یوجینگ آبی و سفید شده بود: «تو!»

شیه‌شینگ‌لان نگاهی به او انداخت و از اتاق بیرون رفت. یوجینگ خروج او را با نفرت تماشا کرد. شیه‌شینگ‌لان در راه با ژائوجین‌هوا برخورد کرد. او معطل نشد و از لوون خواست که به اتاق برگردند. صدای جیغ و استفراغ بازیگران از اتاق به گوش رسید.

شیه‌شینگ‌لان در حالی که منتظر بود لوون وارد اتاق شود، گفت: «شیائوچی یوجینگ ممکنه بدونه من یه چیزی پیدا کردم. به نظر اونا هنوز دندون پیدا نکردند وگرنه می‌دونست اون چیه.»

شیه‌چی با صدای بلند موافقت کرد: «برمی‌گردم.»

شیه‌شینگ‌لان هم موافقت کرد.

رنگ چهره لوون به خاطر دیدن آن صحنه مشمئز کننده، پریده بود.

شیه‌چی موضوع را برای او توضیح داد و لوون نگران شد: «ما نخوردیم اما یادمه بیشتر از یه بازیکن توفوی سرد خوردند. فقط اون بازیگر 2 لقمه خورد. فکر می‌کنی برای بقیه چه اتفاقی بیفته؟ برای بقیه غذاهام مشکل پیش میاد...»

شیه‌چی عینکش را بالا داد: «یکی از شرایط مرگ خوردن غذاهای مشابهه. مثلا اگه مغز میمونا رو بخورید، میمونا هم مال شما رو می‌خورند. اما این به معنی نیست که اگه اون رو خوردی، حتما می‌میری یا اگه نخوری نمی‌میری.»

لوون نگاهی به بالش شیه‌چی کرد و چشمانش برق زد: «که این طور. دیشب به همه غذاها فکر کردم و به نظر نمیاد هیچ کدومشون مربوط به موش باشند. ما هیچ غذایی که مربوط به 3 جیرجیر باشه نخوردیم، اما موشا برای اذیت اومدند. یعنی حتی اگه نخوریم ممکنه خوب نباشیم، اتفاق میفته. البته اگه بخوریم ممکنه اتفاق خاصی نیفته.»

شیه‌چی دستکش‌های یکبار مصرف پوشید: «به احتمال زیاد، مشکل گرایشه. میمونا دیشب قصد داشتند یه نفر رو بکشند و مغزش رو بخورند. اونا از کسی که مغز میمون رو برای شام بخوره و بیشتر هم ازش بخوره، عصبانی می‌شند. به احتمال زیاد شب دنبال همون می‌رند.»

«نمی‌دونم بقیه غذاها هم مشکل داشتند یا نه.»

لوون سری تکان داد و متوجه شد شیه‌چی دندانی را از جیبش بیرون آورد، می‌خواست با تعجب فریاد بزند که شیه‌چی نگاهی به او انداخت: «حرفات رو به زبون نیار.»

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب اپ بازیگر فیلم‌های ماورأطبیعی را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی