اپ بازیگر فیلمهای ماورأطبیعی
قسمت: 49
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 49 – جنگ وحشت (4)
[معطر شدن کیک توی دستم ناگهان متوقف شد.]
کیک در دهانش بود. نمیدانست باید آن را ببلعد یا تف کند.
از جویدن دست کشید و کیک را محکم روی میز قهوه گذاشت. بعد دوباره به دیوار نگاه کرد. سایه کیک میمون لاغر به حالت عادی برگشته بود و سایه زیر پای گائولی دوباره ظاهر شده بود. نمیدانست چیزی که تازه میدید توهم است یا واقعیت، اما مطمئن بود که گائولی دیگر انسان نیست.
گائولی یا داشت شیهچی را با استفاده از این روش برای پوشاندن و گرفتن انتقام فریب میداد یا ظاهر واقعی کیک را میپوشاند. اولی بهتر بود اما اگر دومی بود ....
شیهچی هیچ حالتی در صورتش نداشت. فکر کردن به آن بیفایده بود. شرط بند دوم این بود که "کیک بخورد". برنامه هنوز ویبره نکرده بود، بنابراین به اندازه کافی نخورده بود.
شیهچی با صدای بسیار آهستهای گفت: «برادر، ما باید با هم از مشکلات عبور کنیم، درسته؟» و ادامه داد: «به برادر فوقالعاده زیبای خودت کمک کن تا اون رو ببلعه.»
شیهشینگلان گفت: «شرور کوچولو.»
این یک توافق بود. شیهچی بیشرمانه لبخند زد: «من شرور کوچولوی برادر هستم.»
شیهشینگلان که تازه بیرون آمده بود، لبخندی زد. چشمانش را بلند کرد و به گائولی که با سردی خفیفی در نگاهش به سمت او میامد، نگاه کرد. لبخند عجیب گائولی از بین رفت و یک نگاه ترسو جایگزین آن شد. سرش را عمیقا پائین انداخت، انگار نمیخواست حرفی بزند.
شیهشینگلان با آرامش کیک را خورد: «نمیخوام چشمم بهت بیفته. اگه چیزی برای گفتن نداری از جلوی من گمشو.»
گائولی سرش را بلند کرد و پرسید: «کیک خوشمزهس؟»
قیافهاش لرزان بود اما لحنش ملایم و غمانگیز بود. شیهشینگلان متلک و کینهتوزی را در آن احساس کرد. میخواست به دلیل الزامات فیلمنامه بگوید: «خوبه.» که همان لحظه موبایلش لرزید. نگاهی به آن انداخت.
[شما شرایط خوردن کیک قسمت دوم را تکمیل کردید. یک دقیقه بمانید تا اطلاعات معتبر را کشف کنید. سپس وارد صحنه بعد شوید.]
شیهشینگلان نگاهی به کیکی که در دستش بود خیره شد. سپس قبل از اینکه به شکل غیرقابل توضیحی لبخند بزند، از بالا به پائین به گائولی نگاه کرد. او دیگر نیازی به خوردن کیک نداشت و ذات او به عنوان یک قلدر نمیتوانست تغییر کند. باید تا آخر کار را دنبال میکرد.
گائولی باید یک روح میبود. او در روند قطع کردن انگشت خود باید چیزی را تجربه کرده باشد، خواه توسط یک روح تسخیر شده باشد یا تبدیل به یک روح شده باشد. این مهم نبود، نکته مهم این بود که نیت گائولی آشکار بود. او آمده بود تا از این گروه انتقام بگیرد.
این را میتوان از روشی که همین الان شیهچی را مسخره کرده بود، فهمید. البته معلوم نبود که این تمسخر است یا واقعا کیک مشکل داشت. تنها چیز مسلم این بود که کینهتوزی گائولی فاش شد.
گائولی ممکن بود نتواند آزادانه انتقام بگیرد. اگر روحی آمده بود تا انتقام بگیرد، دیگر نیازی به صحبت از خیرخواهی و درستی و اخلاق نبود. قدرت نفرت آنقدر بالا بود که بدتر از آن نمیتوانست بشود.
لحظه بعد، گائولی غافلگیر شد. زیرا کرم، روی صورتش ریخته شد. بشقاب پلاستیکی سفید حاوی کیک به صورتش چسبیده بود و او را بسیار بامزه نشان میداد.
[لعنت!!!]
[این یه روحه! هه هه هه...]
[وقتی دیدم داره کیک میخوره احساس ناراحتی کردم. بعد ناگهان ...]
[تو خیلی باحالی. ممنونم.]
ناگهان سکوت داخل باکس را پر کرد و گائولی با ناباوری به شیهشینگلان خیره شد.
شیهشینگلان اخم کرد: «به چی نگاه میکنی؟» و با تمسخر ادامه داد: «برای زدنت به دلیل نیاز دارم؟ حالم بده نمیخوام بقیهش رو بخورم، اما نمیخوامم دورش بریزم. وقتی دیدم رنگت پریده بهت جایزه دادم.»
سایر نوجوانان داخل باکس، مات و مبهوت شده بودند. بعد از چند ثانیه سوت زدند: «شیائوچی عالیه!»
آنها اینجا آمده بودند چون میخواستند بخورند و بیاشامند. غیرممکن بود که تنها به خاطر رفتار گائولی احساسی نسبت به او پیدا کنند.
میمون لاغر پوزخندی زد: «چرا زل زدی؟» و لگدی به او زد: «ددیچی[1] اینجاست و حاضر شده بهت پاداش بده. اون دیگه نمیتونه بخوره و خسته شده. چرا نتونه بهت پاداش بده؟»
[لعنت، این مسیر، من ...
کتابهای تصادفی


