اپ بازیگر فیلمهای ماورأطبیعی
قسمت: 48
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 48 – جنگ وحشت (3)
شیهچی به پائین نگاه کرد و چشمانش کمی تنگ شد.
[نکته کلیدی تنظیم شخصیت: ماهیت خود را تغییر ندهید.]
چشمان شیهچی قبل از اینکه ناسزا بگوید، چند ثانیه روی این جمله خیره ماند.
این یک نمایش وحشتناک از نوع جدا کردن انگشت بود، یک داستان ارواح. اینکه قهرمان داستان بعد از قلدری که شیهچی برایش کرده، هنوز انسان باشد، پرسش برانگیز بود. او به دنبال مرگ بود؟ کاراکتر این شخص بسیار بد بود و با توجه به مسیر اصلی باید میمرد. آشکار شدن عبارت "ماهیت خود را تغییر ندهید" هر گونه شانس آزادی را از بین برد. جای تعجب نبود که داستان آنها را ملزم به زنده ماندن کرده بود. به این دلیل بود که اصلا جایی برای تغییر وجود نداشت. محدودیتهای زیاد و کمبود زمان وجود داشت. او فقط باید برنامه را مرور میکرد و راهی برای زنده ماندن پیدا میکرد.
برنامه دوباره زنگ خورد.
[این یک داستان کوتاه و جذاب است. هنگامی که سرنخهای کافی جمعآوری شده و عمل در خون انجام گرفت، بازیگر بلافاصله وارد صحنه بعدی میشود. از بازیگران خواسته میشود که زمان را برای پیشرفت سریع و تکمیل سطح اول اختصاص دهند.]
عجله؟
در یک فیلم با ساختار جمع و جور برای استدلال، بطور کلی هر فریم حاوی اطلاعات معتبری بود. یا شخصیت تنظیم شده بود یا داستان منسجم بود. هنگامی که اطلاعات در صحنه قرار گرفت، صحنه بلافاصله عوض شد. ریتم بسیار سریع بود و تمام قسمتهای بیمعنی حذف شد. این یک نوع داستان پیوندی به سمت PPT بود که صحنه به صحنه طی میشد.
[یادآوری دوستانه: در این داستان درجه ایفای نقش، عملیات و زمان صرف شده، همه در جمع و تفریق معیارها گنجانده شدهاند. اولین کسی که با موفقیت از سطح عبور کند، 20 امتیاز اضافه دریافت میکند.]
[شخصیت تنظیم شده؟ این وحشتناکه. باید وحشتناک باشه. این نوع اشخاص طوری تنظیم شدند که نفرت رو به خودشون جلب کنند و اجازه بدند که گائولی انتقام بگیره.]
[گائولی 6 تا انگشت داشت، درسته؟ به نظر میاد حالا یه روحه؟]
[میترسم. واقعا نمیخوام این داستان رو تماشا کنم. منتظر مورد بعدیم.]
[خواهر، همه اونا داستانهای کوتاه و بسیار سریع هستند.]
[هاهاها، شیه بد. اون چطوری تنظیمش میکنه؟ فکر میکنم وقتی که مدرسه میرفته خیلی خوب بوده.]
[درخواست برای اولین بازیگر: درخواست بازیگر برای به دست آوردن اطلاعات گائولی، اون دانشآموزیه که دو درجه پائینتر از شماست.]
[زمان محدود نیست. هنگامی که برنامه اطلاعات را کافی تشخیص دهد، صحنه دوم به سرعت آغاز خواهد شد.]
شیهچی مخفیانه آهی کشید. این واقعا بازیگری بود ولی او نمیدانست آن لوون سادهدل قادر است این کار را انجام بدهد.
[طرح باز میشود.]
پسری که کنارش بود، خودش را روی مبل پرت کرد. سرش را بلند کرد و راحت حرف زد. «آه ..» سپس نگاهی به شیهچی انداخت و یک جعبه سیگار از جیبش بیرون آورد و سیگاری به سمت او پرت کرد: «از بابام دزدیدم. اینقد احمقه که نمیفهمه یه جعبه سیگارش گم شده پس تو هم میتونی بکشیش.»
شیهچی سیگار پرت شده راگرفت و به آن شخص نگاه کرد. مرد مثل میمون لاغر بود و به نظر میرسید سوء تغذیه دارد. شرایط اقتصادی خانوادهاش باید بد باشد. موهایش آشفته و بطور طبیعی فر شده بود و به پوست سرش چسیبده بود. کمی شبیه پودل بود.
شیهچی آن را گرفت تا OOC نباشد.
شیهشینگلان پرسید: «برای بازی این نقش به من نیاز داری؟»
شیهچی با عجله پاسخ داد: «اصلا.»
صدای شیهشینگلان عقب نشست: «به من باور نداری؟»
«درسته، بهت ب...
کتابهای تصادفی
