اپ بازیگر فیلمهای ماورأطبیعی
قسمت: 28
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
وقتی شیهچی صحبت خود را تمام کرد، یوشیومینگ کاملا رها شد و به ژوتانگ خیره شد. سرانجام راهی برای تخلیه کینهاش که برای مدت طولانی سرکوب شده بود، پیدا کرد. یوشیومینگ لبخندی شیطانی به ژوتانگ زد.
شیهچی به آرامی به سمت یانجینگ و لوون برگشت.
او بعد از مدت طولانی صحبت کردن کمی تشنه بود. مقداری آب از کوزه روی میز ریخت و جرعهای نوشید. او تماشا کرد که چطور ژوتانگ توسط یوشیومینگ با طناب جسد بسته شد و هیچ مزاحمتی نتوانست ایجاد کند. افراد کثیف زیاد بودند، اما او اهمیتی به آنها نمیداد. شیهچی علاقه زیادی به تنبیه شر و ترویج خیر نداشت. اگر کسی راه او را میبست خوشحال میشد او را بکشد.
به دلیل بار اضافی باف، ژوتانگ ضعیفتر از آن بود که طناب جسد را تحمل کند. در مسافرخانه کوچک، فریادهای وحشتناکی بلند شد. یوشیومینگ خیلی زود او را بست. ژوتانگ وزن زیادی از دست داده و لاغر شده بود. یوشیومینگ یک سر طناب را کشید و او را مانند خرچنگ بلند کرد و به سمت حیاط خلوت حرکت کرد. دستها و پاهای ژوتانگ بسته شده بود، او به سختی مبارزه میکرد اما بیهوده بود.
با رسیدن به در، یوشیومینگ مکثی کرد و با چهرهای پیچیده شیهچی را نگاه کرد. او میدانست که شیهچی مشکل ایجاد خواهد کرد و نمیتوانست آن را رد کند. مهم نیست چند بار اتفاق میافتاد، این تنها انتخاب او بود.
شیهچی همه امکانات را پیش روی او قرار داده بود، اما او این انتخاب را کرده بود. شیهچی حتی به خود زحمت نداد تا هدف خود را پنهان کند. او علایق خود را بیان کرد، با قلب مردم بازی کرد و چاقو را به آرامی در دست یوشیومینگ گذاشت. در ظاهر 3 گزینه وجود داشت اما در واقع پاسخ یکی بود. چاقو سر ژوتانگ را میبرید.
ترس عمیقی در چشمان تیره یوشیومینگ برق زد. با خجالت به شیهچی نگاه کرد: «... متأسفم، مجبور بودم. در هر صورت ... ممنونم.»
شیهچی به آرامی درک خود را نشان داد. یوشیومینگ بدون اینکه به عقب نگاه کند به طرف حیاط رفت.
[گیج شدم.]
[یوشیومینگ با افتخار عذر خواهی کرد.]
[ژوتانگ دوست داره از بقیه استفاده کنه. حقشه، من خوشحالم.]
[اینجا خیلی تاریکه. قرض گرفتن چاقو برای کشتن یه نفر. خیلی کثیفه، نمیدونم این شخص رو دوست دارم یا نه.]
[زانو بزنید و دنبالش کنید. این مرد بزرگ 666 ـه.]
[دیگه برادر کوچیک صداش نمیکنم. از این بعد اون خدا مرد منه.]
[حالا یادم اومد، ژوتانگ و یوشیومینگ موقع ورود به فیلم ترسناک داشتند با هم حرف میزدند. به نظر میاد شیهچی به وسیله ژوتانگ به این فیلم آورده شده. اون گفت که تازه وارده. ژوتانگ یه کارگزار خیلی بده ...]
[وای ترسناکه! شیهچی میخواد کارگزارش روتغییر بده؟ !!!]
موضوع حل شد و شیهچی ضربهای به لوون زد: «بریم مأموریت رو تموم کنیم.»
لوون شیهچی را دنبال نکرد، شیهچی به عقب برگشت و به او نگاه کرد. قیافه لوون خجل بود، او میدانست که این شخص به چه فکر میکند. چند قدم برداشت و لبخندی زد: «آروم باش، من هنوزم هم تیمی "صادق و مهربون" شمام.»
کمی لحن تمسخر در لحن او بود.
لوون لبخند تلخی زد: «من دیگه به بقیه اتفاقی برچسب نمیزنم.»
طاقت سیلی به صورتش را نداشت.
لوون یک فرد سنتی بود که به خوب و بد اعتقاد داشت. او میتوانست به بازیگران دیگر کمک کند و با شرور همدردی نمیکرد. او طرفدار بیاعتنایی شیهچی به دیگران نبود، اما در این لحظه، شیهچی ابتکار عمل برای صدمه زدن به دیگران را در دست نداشت. او ارزش دنبال کردن را داشت.
قبلا اقدامات نجاتبخش شیهچی را تجربه کرده بود. اساسا کافی بود از دستورات او پیروی میکرد و میتوانست مثل یک ماهی شور راحت باشد. لوون وقتی تمام اعضای بدنش سالم بودند از اینکه یک ماهی شور باشد، احساس شرم میکرد.
هر 3 بالا رفتند تا تائوئیست ژوانچنگ را پیدا کنند. شیهچی اولین کسی بود که این کار را انجام داد و با موفقیت 50 امتیاز کسب کرد.
در حالی که لوون به ژوانچنگ پودر دندان میداد، یانجینگ با کنجکاوی از شیهچی پرسید: «برادر، تو میدونستی که یوشیومینگ توسط ژوتانگ گاز گرفته شده؟ برای همین پودر دندون اضافی تهیه کردی؟»
«نه.» شیهچی نگاهش را به پائین دوخت و لباسش را با دقت شست. «خیلی پیچیده نیست، همیشه تغییرات زیادی وجود داره. ژوتانگ ممکن بود تو پیدا کردن پودر دندون موفق بشه یا ممکن بود در انجامش کوتاهی کرده باشه. یوشیومینگ ممکن بود گاز گرفته شده باشد یا از دست ژوتانگ فرار کرده باشه. او ممکن بود ژوتانگ رو در حین مبارزه کشته باشه. همه این موارد امکانپذیر بودند. نیازی نیست درباره همه چیز فکر کنی. فقط باید آمادگی بیشتری داشته باشی.»
یانجینگ تظاهر کرد که دریافته است.
بعد چیزی یادش آمد. چشمانش کمی تغییر کرد و ناگهان از شیهچی پرسید: «برادر، میتونی پودر یدکی دندونت رو به من بدی؟»
شیهچی با تعجب به سمت او برگشت: «میخوای باهاش چیکار کنی؟»
یانجینگ خندید. «برادر تو خیلی باهوشی و احتمالا بتونی حدس بزنی. در هر صورت ژوتانگ رو نمیشه نجات داد.»
شیهچی چند ثانیه شگفتزده شد، قبل از اینکه بخندد بطری کوچک دیگر پودر دندان را بیرون آورد «برو سرگرم شو.»
«میشم.» یانجینگ بطری کوچک یشم را لمس کرد و پوزخندی زد: «برادر، من قطعا انتقامت رو میگیرم. بذ...
کتابهای تصادفی

