اپ بازیگر فیلمهای ماورأطبیعی
قسمت: 27
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
[ژوتانگ من رو منزجر کرد.]
[اون یوشیومینگ من رو گاز گرفت! به خاطر من بمیر!]
[توی چنین شرایطی اون یوشیومینگ رو هم داخل آب کشید.]
[پودر دندون شیهچی ممکنه از دست بره.]
[یه چیزی بگم. برادر کوچیک دوتا زامبی دزدید ...؟]
[آره! اون برای نجات جون ژوتانگ هم به پودر دندون زامبی نیاز داره. اون یکی اضافه داره ...]
[اون نمیدونست که ژوتانگ گاز گرفته شده؟ بعد اون رو برای ژوتانگ آماده کرد؟ اینقدر مهربونه؟]
[نه؟ اون خیلی تاریکه.]
[آمادگی بیشتر بد نیست. تازه، اون تونست 2 تا رو بدون هیچ تلاشی بگیره؟ چرا فقط یکی بخواد؟ فکر کردن به 10 قدم جلوتر از ویژگیهای اصلی یه مرد بزرگ نیست؟]
در طرف شیهچی، لوون سائیدن دندان را به پایان رساند. روی زمین مقابل زامبی یک لایه پودر دندان قرار داشت. لوون چمباتمه زد، پودر دندان را در دستش جمع کرد، آن را به 2 قسمت مساوی تقسیم کرد و آن را در 2 بطری یشم کوچک که صبح آماده کرده بود، ریخت.
پودر دندان زردرنگ با خاک، علف و مورچه مخلوط شده بود.
لوون برگشت و بیاختیار گفت: «من تمام تلاشم رو کردم.»
این مشکل فیلمهای زامبی بود. یک فضای وحشتناک خوب، همیشه با جعل و حماقت از بین میرفت. اندیشیدن به اینکه ژوتانگ باید چنین پودر دندانی را میبلعید ...
شیهچی نگاهی به آن انداخت و لبخندی زد: «خاک سلولز، ویتامینهای علف، پروتئین بالای مورچه، مطمئنا تعادل تغذیهای رعایت شده.»
لوون « .... »
یانجینگ بلند خندید.
در راه بازگشت یانجینگ نتوانست سئوال نکند: «برادر، چرا دوتا زامبی گرفتی؟ ما فقط به یکی نیاز داشتیم.»
شیهچی به آرامی پاسخ داد: «بیشتر بهتر از کمتره.» سپس به یاد برادرش افتاد که میگفت: «فقط بزرگ است نه کوچک.» و صورتش کمی داغ شد. او دوبار سرفه کرد تا حالتش را پنهان کند. هر 3 با عجله به مسافرخانه بازگشتند. آنها در شرف ورود بودند که کارمندی به آنها نزدیک شد: «لازم نیست برای نجات کشیش تائوئیست عجله کنید. 2 نفر دیگه برگشتند و برای نجات کشیش تائوئیست به حیاط رفتند. چرا استراحت نمیکنید؟ براتون چایی بریزم؟»
یانجینگ متعجب شد: «مگه اونا به منطقه 2 ستاره نرفتند؟ چطور زودتر از ما برگشتند؟ اونا پودر دندون رو برای کشیش به حیاط میبرند؟ پس تو اولین نفر نیستی برادر شیه؟»
لوون هم گیج شده بود.
شیهچی چند ثانیه به موضوع فکر کرد: «اونا نمیتونند از ما سریعتر باشند. اونا تو مأموریت شکست خوردند.»
یانجینگ وقت نکرد قبل از غر زدن خشکش بزند: «پس چرا فورا سراغ کشیش تائوئیست رفتند؟»
شیهچی با کمی جذابیت لبخند زد: «این وظیفه نگهبانیه.»
مأموریت ژوتانگ شکست خورده و نتوانسته بود پودر دندان را برای نجات خود به دست بیاورد. پس با عجله برگشته بود، بطور طبیعی او باید برای گرفتن پودر دندان از شیهچی میآمد.
لوون اخم کرد: «منظورت چیه؟»
شیهچی صحبت نکرد، او فقط به ژوتانگ و یوشیومینگ که در زمان نامعلومی ظاهر شده بودند نگاه کرد.
لباس پوشیدن ژوتانگ کمی عجیب بود. به نظر میرسید بارها و بارها آستینهایش را پائین کشیده تا دستانش را بپوشاند. صورتش به رنگ آبی مریض کنندهای بود و پوستش کمی چروک شده بود. چینهای متراکم روی پوستش به وضوح دیده میشدند.
یوشیومینگ پشت ژوتانگ بود، صورت او کمی سفید و چشمانش برق میزد. شیهچی به صورت او نگاه کرد و بعد نگاهش به گردن یوشیومینگ افتاد. یوشیومینگ در ابتدا پیراهنی زیر این روپوش پوشیده بود. حالا یقهاش را عمدا بالا آورده بود تا گردنش را بپوشاند.
شیهچی برای چند ثانیه خشکش زد، نگاهی به ژوتانگ انداخت و کمی لبخند زد. او توسط ژوتانگ گاز گرفته شده بود؟
در مقابل او ژوتانگ با فریادی زشت و خشن فرمان داد: «پودر دندون رو تحویل بده.»
او خود را به شیهچی رساند، ناخنهایش بلند و سبز مایل به آبی بود.
ظاهر لوون تغییر کرد و شیهچی را عقب کشید: «زامبی!»
2 توپ غذایی ترسیده بودند.
شیهچی در اندیشه بود. او سطح خود را نشان داده و ژوتانگ نمیتوانست او را شکست دهد. با این حال سخت آماده مبارزه به نظر میرسید، چه با وسایل کمکی و چه با انواع سلاح ...
شیهچی به این موضوع فکر کرد. او ژوتانگ را نمیشناخت اما اطلاعاتی که واقعا داشت این بود که ژوتانگ گاز گرفته بود.
بنابراین ...
گروگان؟ ژوتانگ میخواست او را نگاه دارد تا یوشیومینگ بتواند فردی را بگیرد تا او را تهدید کند؟
شیهچی نگاهی به یوشیومینگ که بی سروصدا به عقب برگشته بود، انداخت و نتوانست جلوی خود را بگیرد: «خیلی دست و پاچلفتی؟»
یانجینگ آماده شنیدن صدای ضرب و شتم شیهچی با این 2 نفر بود. اما شنید که شیهچی با ظاهری جدی گفت: «در موردش با دوستام بحث میکنم.»
ژوتانگ مات و مبهوت ماند. شیهچی گفته بود دربارهش فکر میکنه؟
لوون و یانجینگ هم متعجب بودند اما رفتار شیهچی همیشه غیرقابل پی...
کتابهای تصادفی



