فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اپ بازیگر فیلم‌های ماورأطبیعی

قسمت: 11

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

آن دست کوچک در یک لحظه ناخن‌هایی به طول چهار یا پنج سانتی‌متر را به وجود آورد و گوشت شکنندۀ مرد لاغر سیاه‌پوست را سوراخ کرد و عمیقاً در آن فرو رفت.

مرد لاغر سیاه‌پوست فریاد کشید. نزدیک بود از درد بیهوش شود. دست رنگ‌پریده را گرفت و سعی کرد ناخن‌ها را بیرون بکشد، اما بی‌فایده بود.

مرد لاغر سیاه‌پوست فریاد زد: «کمک!!»

جیانگ‌روئی و ژانگ‌بین نزدیک بودند. آن‌ها بلافاصله او را گرفته و کشیدنش. با صدای غژغژی در کابینت باز شد و گردنی که از آن خون سیاه چکه می‌کرد بیرون آمد!

این شبح کودک بود!

جیانگ‌روئی و ژانگ‌بین چنان ترسیده بودند که برگشتند و فرار کردند، مشخصا قصد نجات‌دادن مرد لاغر سیاه‌پوست را نداشتند.

قطره‌ای از خون سیاه، پشت دست مرد سیاه‌پوست چکید و صدایی بلند شد. اعضای صورت مرد سیاه‌پوست در هم رفتند و او مانند شبحی در هجده طبقۀ جهنم جیغ کشید.

در یک لحظه، پوست و گوشت پشت دستش پوسید و فقط استخوان‌های رنگ‌پریده و خاکستری باقی ماندند. خون مخلوط با چرک، مدام چکه‌چکه می‌ریخت.

«التماس می‌کنم... کمکم کن! برادر شیه!»

هیچ‌کس او را نجات نخواهد داد. مرد سیاه‌پوست همین‌طور که از درد به خود می‌پیچید، بدون هیچ امیدی نام تازه‌کار ضعیف را صدا زد.

با صدای «بنگ» بلندی، پای کسی به در کابینت لگد زد.

این تغییر آن‌قدر سریع بود که شبح کودک، فرصتی برای عقب کشیدن نداشت و گردن بریده شده‌اش لای در کابینت گیر کرد.

شیه‌شینگ‌لان به در کابینت کوبید و فشار را افزایش داد، جیغ‌های شبح کودک باعث لرزیدن ستون‌فقرات افراد می‌شد.

شیه‌شینگ‌لان خندید.

قدرت دست شبح کودک شل شد و شیه‌شینگ‌لان از این فرصت استفاده کرد تا مرد سیاه‌پوست را بدون تردید با لگدی دور کند.

مرد لاغر سیاه‌پوست به عقب پرت شد و انگشت متلاشی‌شده‌اش با صدای تقی روی زمین افتاد، ولی زندگی‌اش نجات پیدا کرد.

شبح کودک درون کابینت پر از کینه و عصبانیت بود.

«دوباره تویی! می‌کشمت!»

کابینت در آستانۀ خرد شدن بود اما شیه‌شینگ‌لان خلاف چیزی که انتظار می‌رفت عمل کرد. او در کابینت را باز کرد و بدون ذره‌ای ترس ابروهایش را بالا انداخت.

بدون مانع، دست شبح کودک به قصد پاره کردن گلوی شیه‌شینگ‌لان به‌سرعت دراز شد. قلب یان‌جینگ ایستاد و با ناامیدی فریاد زد: «برادر شیه!»

شیه‌شینگ‌لان اصلا تکان نخورد. تنها پوزخند زد و به سردی اعلام کرد: «اگه می‌خوای مادرت دوباره خورشید رو ببینه بزن به چاک.»

دست نزدیک گردن شکننده‌اش با بی‌رغبتی از حرکت ایستاد و سرانجام عقب رفت.

شبح کودک ناپدید شد و بحران فروکش کرد.

رنگ از رخسار جیانگ‌روئی پریده بود و اشک‌هایش جاری شد. قدرت، پاهای ژانگ‌بین را ترک کرد و او مستقیماً روی زمین افتاد.

یان‌جینگ نفس راحتی کشید و روی مبل وا رفت.

«برادر شیه، من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!»

او ناگهان به چیزی پی برد و آب دهانش را قورت داد.

«مگه تو توی مبارزه کردن افتضاح نبودی...؟»

شیه‌چی می‌توانست به‌راحتی کاری کند که شبح کودک عقب‌نشینی کند...

«هیچ مهارت تکنیکی‌ای ندارم.» شیه‌شینگ‌لان با بی‌علاقگی پاسخ داد.

شیه‌شینگ‌لان فقط نمی‌خواست شبح کودک به خودش مغرور شود. او علاقه‌ی چندانی به نجات دادن دیگران نداشت و چنین چیزی فقط سر راهش پیش آمد.

مرد لاغر سیاه‌پوست، هم‌چنان به‌طرز وحشتناکی از درد غیر قابل تحمل جیغ می‌کشید. او دست چپ خود را ناامیدانه نگه داشته بود و روی زمین غلت می‌زد.

شیه‌شینگ‌لان کمی اخم کرد، به سمتش رفت و منطقۀ پوسیده شده‌ی روی دست مرد سیاه‌پوست را دید که هنوز در حال گسترش یافتن بود. بعد از مدتی، بیش‌تر بدنش به استخر خون مبدل می‌شد.

شیه‌شینگ‌لان چاقوی میوه‌خوری‌ای را روی میز گوشۀ سالن برداشت. انگشتان باریک و زیبا، چاقوی درخشان را نگه داشتند.

او فندکی را بیرون آورد و نوک تیغه را آهسته و با احتیاط ضدعفونی کرد، گویی که علاقه‌ای ذاتی به این شئ سرد و خطرناک داشت.

شیه‌شینگ‌لان پس از انجام همۀ این کارها، روی زمین چمباتمه زد.

«دستت رو می‌خوای یا زندگیت رو؟»

لحن پرسشش آرام و بی‌تردید و چهره‌اش تنبل و بی‌حوصله بود.

مرد لاغر سیاه‌پوست نالید: «لعنت بهش!»

اگر پوسیدگی ادامه می‌یافت آن وقت به سادگی از دست‌دادن یک دست نبود!

جیانگ‌روئی و ژانگ‌بین با وحشت سر تیز چاقو را تماشا کردند که گوشت مرد لاغر سیاه‌پوست را می‌برید. قسمت‌های سالم حفظ شده و قسمت‌های پوسیده بریده شدند. کل فرایند به خوبی و بی‌نقصی هنر بود.

—— اگر چیزی که در حال بریدنش بود گوشت انسان نبود.

مرد که چاقویی را در دست گرفته بود چهره‌ای سرد داشت. حالت صورتش بی‌تفاوت بود و به نظر می‌رسید هیچ‌چیز نمی‌تواند او را به لرزه درآورد.

جیانگ‌روئی و ژانگ‌بین به یکدیگر نگاه کردند و سرمایی قلبشان را در برگرفت.

آن‌ها چقدر احمق بودند؟ فکر می‌کردند فرد مقابلشان خلق و خوی ملایمی دارد و می‌توانند از او سو استفاده کنند. قبلاً در واقع سعی داشتند شیه‌چی را بازی بدهند.

وقتی آن دو دربارۀ افکار قبلی‌شان تامل کردند، قدرت پاهایشان را ترک کرد، انگار به توده‌ای گوشت مرده زیر چاقوی شیه‌چی تبدیل شده بودند.

این شخص موفق شده بود تقریبا نیمی از داستان اصلی را فقط در روز دوم به اتمام برساند. این اتفاق به‌خاطر خوش‌شانسی نبود، بلکه قدرت وحشتناک حقیقی این را محقق کرده بود.

مخاطبان خارج از فیلم ترسناک مدتی سکوت کردند.

[این شخص بدون شک... دو چهره داره، یخ و آتش.]

[این تضاد، اون‌قدر بزرگه که من رو می‌ترسونه.]

[اون چهره‌های زیادی داره. کدومشون واقعیه. خدای من.]

...
برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب اپ بازیگر فیلم‌های ماورأطبیعی را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی