فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

سیستم بقا

قسمت: 33

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
انعکاس چهره اش در تجسم های نیستی درخشید، با احساس کردن نگاه های ملکه در جایش خشکش زده و قادر به تکان خوردن نبود. با نگاه کردن به سرخی مخلوط با نیستی ناخودآگاه اشک در چشمانش جاری شد ولی حتی در این شرایط توانایی پلک زدن نداشت. بدنش می لرزید، به طوری که هر آن امکان داشت به زمین بیفتد. فریاد های جانور طغیان را بیشتر و هراس را مهلک تر از قبل در قلب و ذهنش فرو می نشاند، آب گلویش را قورت داد. باید بر می گشت، در هر شرایطی نمی‌توانست با ملکه ی کلونی درگیر شود. هاله ی خشم جانور حتی از هاله ی مهتاب هم فشار و ترس بیشتری را در بر می گرفت. می خواست برگردد ولی قادر به تکان خوردن نبود. شاهدخت هم احساسات متزلزل رایان را احساس می کرد، باید چاره‌ای می یافت، حتی او هم از درگیر شدن اطمینان کافی نداشت. به عقب نگاه کرد، ورودی ای که همین چند ثانیه پیش از آن عبور کردند طوری با خاک و سنگ پر و ناپدید شده که انگار از اول چیزی جز وهم و خیال خودش آن را به وجود نمی آورد. سرش را تکان داد، نمی دانست بدن رایان تحملش را دارد یا نه اما احتمالا دوباره مجبور می شد از تمام ظرفیتش استفاده کند. با این که فکر کردن به این موضوع هم باعث سر دردش می شد، دوباره وضعیت و تونل را بررسی و به سرعت به طرف ملکه یورش برد. رایان که این صحنه ها را می دید کمی آرام گرفت، با خجالت سرش را پایین انداخت. به خودش که آمد تمام پشتش خیس آب شده بود. به زودی دوباره فریاد ملکه شنیده شد، نمی توانست به طور کامل تمرکز کند اما با این وجود هم شاهدخت خون کاری از پیش نمی برد. نباید ریسک می کرد، حتی یک بار ضربه خوردن تمام احتمالات نبرد را به هیچ مبدل می ساخت. رایان به سختی به جلو قدم گذاشت اما به دلیل کرختی بدنش در همان قدم اول به زمین افتاد. ناله ی خفیفی زد و پهلو اش را فشرد، کمی خون روی دستش را رنگ و درد ذهنیتش را متمرکز ساخت. لب پایینش را دندان گرفت و با احساس مایعی تلخ و بوی زمخت آهن به سختی ایستاد و به طرف جلو به پیش رفت. در این هنگام خراش های کوچکی در سرتاسر فلس های شاهدخت دیده می شد، با این وجود او همچنان غرشی زد و به طرف سر مورچه هجوم برد. دندانه های پای جانور بدنش را می خراشاند ولی بدون اهمیت همچنان به پیش می رفت. قبل از این که امیدی برای نبرد داشته باشد باید شرایطش را مهیا می کرد، نیش های بیرون زده اش انتظار چشیدن طعم خون ملکه را داشتند اما هر بار به صورتی مجبور به عقب نشینی می شد. رایان با دیدن این صحنه به طرف میدان دوید، باید هر طور شده کمی وقت می خرید اگر نه حتی شانس شروع کردن مبارزه را در برابر جانور غول پیکر نداشتند، چه برسد به زن...
برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب سیستم بقا را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی