سیستم بقا
قسمت: 30
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
عنوان : [ شاهدخت خون ]
گونه : [؟؟؟ ]
سطح : [H]
قطعات هسته : 1/2
ویژگی ها : [مار خون], [همدم خون]
مار خون :[ با نوشیدن خون شکار، توانایی هایش برای مدت محدودی دو برابر قوی تر از قبل خواهد شد. ]
همدم خون : [؟؟؟]
رایان نگاهی به مار سرخ رنگ کنارش انداخت، محبت عمیقی را نسبت به او احساس می کرد، محبتی که از مرگ ها و زندگی های متعدد در وجودش شکل گرفته و پرورش یافته بود. نگاهش را دزدید ، احساس ناجوری داشت. انگار سرش کلاه رفته باشد، اما کاری از دستش بر نمی آمد.
احساسات شاهدخت خون هم از احساسات این انسان کج و کوله دور نمی رفت ، انگار به زور به این موجود دلخراش وصل شده باشد، نگاهش سرما را به وجود رایان می انداخت اما در قلبش، انگار این پسر انسان به عنوان تنها همدم او در مرگ و زندگی جایش را باز و تثبیت کرده بود. سرش را از روی ناچاری تکان داد، کاری از دست نداشته اش بر نمی آمد.
صدای آشنایی سکوت بین این دو را شکست.
« برگشت به زندگی هزینه زیادی دارد و این برای همه ممکن نیست. لیاقت خود را به الهه ی زندگی ثابت کنید و دوباره به آن برگردید. زندگی همدم روح شما به زندگیتان گره خورده، از این پس مراقب یکدیگر باشید، این پیوند مبارک هدیه ای از طرف الهه ی زندگیست.
مأموریت: مسیر مرگ را پشت سر بگذارید، درون قلعهی آشوب، خونتان را در جام زندگی با خون همدمتان مخلوط کنید و در پیشگاه الهه ی زندگی نسبت به هم عهد وفاداری ببندید. »
رایان دوباره نگاهی به مار انداخت، این بار چشم های هلالی شاهدخت خون هم رد دید او را گرفتند، تقریبا مراسمی شبیه ازدواج اجباری بود. تنها یک فکر در ذهن این دو نفر جرقه زد.
«من باید با یه جونور ازدواج کنم؟»
«من باید با این انسان کج و کوله ازدواج کنم؟»
حد اقل از نظر ذهنیت با هم به تفاهم می رسیدند. رایان لبخندی از روی اجبار زد و گفت:
«هی خوش خط و خال، تو هم فهمیدی چی شد دیگه نه؟ امیدوارم زیاد بد برداشت نکنی من علاقه ای به یه مار ندارم. پس بیا بهش به چشم یه دوستی اجباری نگاه کنیم!»
شاهدخت خون نفس سردی کشید، با یک جهش خودش را به شانه ی رایان رساند و دور گردنش حلقه زد. پسرک در حالی که داشت خفه می شد گفت: « خوش.. خط. غ. لط کردم.. ول.. تن، و.. ل کن! » اما فشار مار کمتر نشد که هیچ، بیشتر هم شد.
صورت رایان شبیه گوجه فرنگی شده بود، چند بار سرفه زد و گفت: «شاهدخت.. ج. ون، شا. دخت ج. ون ول.. کن. ا. زدواج می کنم، ازد. واج می کنم، ج. ان مادرت،...
کتابهای تصادفی

